خمیر کردن
فارسی به انگلیسی
to knead, to mix with water
mash, knead
فارسی به عربی
امضغ , هریسة
مترادف و متضاد
امیختن، مخلوط کردن، خمیر درست کردن، سرشتن، مالیدن، خمیر کردن، ورزیدن
خمیر درست کردن، خمیر کردن
خمیر درست کردن، خمیر کردن
خمیر درست کردن، خمیر کردن
خرد کردن، لاس زدن، خمیر کردن
خمیر کردن، رنگ غلیظ زدن به
خمیر کردن، به صورت تفاله در آوردن، گوشتالو شدن
خمیر کردن، مخمر کردن، ور اوردن
خمیر کردن
فرهنگ فارسی
سرشتن بسرشتن
لغت نامه دهخدا
خمیر کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سرشتن. بسرشتن. عجن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
خوی نیکست و عقل مایه ٔدین
کس نکرده ست جز بمایه خمیر.
بدست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر.
خوی نیکست و عقل مایه ٔدین
کس نکرده ست جز بمایه خمیر.
ناصرخسرو.
|| نرم کردن. بشکل خمیر درآوردن : بدست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر.
سعدی ( گلستان ).
واژه نامه بختیاریکا
شِشنیدِن
پیشنهاد کاربران
خمیر کردن: [اصطلاح نانوایی] مخلوط کردن آب و آرد و ورز دادن آن تا برای پخت نان آماده شود.
کلمات دیگر: