مترادف خطا کردن : اشتباه کردن، سهو کردن، غلط گفتن، مرتکب خطا شدن، خبط کردن، قصور ورزیدن، خلاف کردن
خطا کردن
مترادف خطا کردن : اشتباه کردن، سهو کردن، غلط گفتن، مرتکب خطا شدن، خبط کردن، قصور ورزیدن، خلاف کردن
فارسی به انگلیسی
to make a mistake, to slip, to miss(a mark)
balk, err, mistake, trip
فارسی به عربی
ذنب , رمیة خاطیة , غرامة
اخطا
اخطا
ذنب , رمية خاطية , غرامة
مترادف و متضاد
۱. اشتباه کردن، سهو کردن، غلط گفتن، مرتکب خطا شدن
۲. خبط کردن، قصور ورزیدن
۳. خلاف کردن
اشتباه کردن، سهو کردن، خطا کردن، خبط کردن، درست نفهمیدن
پرت شدن، خطا کردن، از حد خارج شدن، بالاتر زدن، اضافه جهیدن
گم کردن، اشتباه کردن، خطا کردن، نداشتن، فاقد بودن، از دست دادن، احساس فقدان چیزی را کردن
خطا کردن، گناه ورزیدن، معصیت کردن
سهو کردن، خطا کردن
سرهم بندی کردن، سنبل کردن، ناشیگری، خطا کردن
خیط و پیت کردن، خطا کردن، از کار طفره رفتن
خطا کردن، گمراه شدن، در اشتباه بودن، غلط بودن، بغلط قضاوت کردن
اشتباه کردن، سهو کردن، غلط گفتن، مرتکب خطا شدن
خبط کردن، قصور ورزیدن
خلاف کردن
فرهنگ فارسی
اشتباه کردن سهو کردن
لغت نامه دهخدا
خطا کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اشتباه کردن. سهو کردن. غلط کردن :
بخطا غره مشو گرچه جهاندار کند
هر کسی را که خطا کرد مکافات خطاش.
چون مشک یافت سیر گزیند، خطا کند.
پشیمانم خطاکردم چه تدبیر.
بپیوست از زمین بر آسمان گرد.
شب و روز ضایع بخمر و خمار
جهانبانی و تخت کیخسروی
مقامی بزرگست کوچک مدار.
مطرب بساز عود که کس بی اجل نمرد
وآن گونه این ترانه سراید،خطا کند.
- دست از پا خطا کردن ؛ اشتباه کردن. سهو کردن.
- دست از پا خطا نکردن ؛ سهو نکردن. دقت کردن. مواظبت کردن.
|| گناه کردن. جرم کردن. بزه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
زمانه بر سر آنست اگر خطایی کرد
که بعد از این همه طاعت کند بعذر گناه.
تو خطا کردی که بی جرم و خطا برداشتی.
ممکن بود که عفو کندگر خطا کنم.
خطایی کند درگذارند ازو.
بخطا غره مشو گرچه جهاندار کند
هر کسی را که خطا کرد مکافات خطاش.
ناصرخسرو.
دردت کند ای دوست خطاخواهی کرد.احمد برمک.
گرچه بسیر مشک شناسند لیک مردچون مشک یافت سیر گزیند، خطا کند.
خاقانی.
نبودم عاشق ار بودم بتقدیرپشیمانم خطاکردم چه تدبیر.
نظامی.
شنیدم کاسب سلطانی خطا کردبپیوست از زمین بر آسمان گرد.
سعدی ( صاحبیه ).
خداوند دولت خطا می کندشب و روز ضایع بخمر و خمار
جهانبانی و تخت کیخسروی
مقامی بزرگست کوچک مدار.
سعدی ( صاحبیه ).
چهارصدمرد تیرانداز که در خدمت او بودند، همه خطا کردند. ( گلستان سعدی ).مطرب بساز عود که کس بی اجل نمرد
وآن گونه این ترانه سراید،خطا کند.
حافظ.
سقط؛ خطا کردن در سخن. ( منتهی الارب ). لحن ؛ خطا کردن در خواندن و اعراب. ( منتهی الارب ). طیش ؛ خطا کردن تیر از نشانه. ( منتهی الارب ).- دست از پا خطا کردن ؛ اشتباه کردن. سهو کردن.
- دست از پا خطا نکردن ؛ سهو نکردن. دقت کردن. مواظبت کردن.
|| گناه کردن. جرم کردن. بزه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
زمانه بر سر آنست اگر خطایی کرد
که بعد از این همه طاعت کند بعذر گناه.
سعدی.
دوست بردارد بجرمی یا خطایی دل ز دوست تو خطا کردی که بی جرم و خطا برداشتی.
سعدی ( طیبات ).
آنکو بغیر سابقه چندین نواخت کردممکن بود که عفو کندگر خطا کنم.
سعدی ( طیبات ).
یکی را که عادت بود راستی خطایی کند درگذارند ازو.
سعدی ( گلستان ).
گفت چه خطا کرده است که از دیدنش ملولی. ( گلستان سعدی ). || نگرفتن گیاه و خشک شدن گیاه. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون خواهند که بکنند [ بادام ریشه قوی کرده را ] و باز نشانند بسیار خطا کند و نگیرد.( فلاحت نامه ). بهر نوعی که بنشانند [ سفیددار ] را بگیرد و کم خطا کند. ( فلاحت نامه ).پیشنهاد کاربران
سهو
دچار خطا شدن
کلمات دیگر: