کلمه جو
صفحه اصلی

خط کشی

فارسی به انگلیسی

ruling, drawing lines

فارسی به عربی

بطانة

مترادف و متضاد

lineation (اسم)
ترسیم خط، خط کشی، خط گذاری

lining (اسم)
خط کشی، لنت، تودوزی، استر، استر دوزی

فرهنگ فارسی

خط کشیدن روی کاغذ بوسیل. خط کش

خطی برای تفکیک دو خط عبور هم‌جهت و مجاور از یکدیگر


لغت نامه دهخدا

خطکشی. [ خ َ ک َ / ک ِ ] ( حامص مرکب ) عمل کشیدن خط. عمل رسم خط. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( اصطلاح بنایان ) کشیدن خطوط بر اطراف طاقهای عمارت بعد از سفیدی برای خوشنمایی. ( آنندراج ) :
در جوانی دیده ام شد جلوه گاه نوخطان
خطکشی پیش از سفیدی کرده ام این خانه را.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
این کهن غمخانه را کز گرد کلفت شد بنا
خطکشی از خط باطل کن که دینداری خوش است.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
- خطکشی خیابان ؛ اصطلاح است در ایاب و ذهاب مردمان و آن خطکشی خیابان است با رنگ و بدینوسیله مسیر وسائل نقلیه و عابر پیاده رو در خیابان مشخص می شود.

فرهنگ عمید

خط کشیدن.

فرهنگستان زبان و ادب

{lane line} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] خطی برای تفکیک دو خط عبور هم جهت و مجاور از یکدیگر


کلمات دیگر: