جنبی
فارسی به انگلیسی
lateral
collateral, fringe, lateral, side, subsidiary
فارسی به عربی
طریق جانبی , فرع , قادم
مترادف و متضاد
کنار، مجاور، مابعد، اینده، دیگر، بعد، جنبی، زیرین، پهلویی، نزدیک ترین
عرضی، جنبی، ضلعی، افقی، پهلویی، جانبی، واقع در خط افقی
پیرامونی، جنبی
خارجی، پیرامونی، جنبی، دوره ای، ثانوی، وابسته به محیط
جنبی، پهلویی
فرهنگ عمید
۱. کناری، پهلویی.
۲. [مجاز] فرعی، غیراصلی، جانبی: فعالیت های جنبی نمایشگاه.
۲. [مجاز] فرعی، غیراصلی، جانبی: فعالیت های جنبی نمایشگاه.
کلمات دیگر: