تر کردن
فارسی به انگلیسی
to wet, to make wet
moisten, soak, wet
فارسی به عربی
لمسة , رطب
بلل
بلل
لمسة , رطب
مترادف و متضاد
جذب کردن، الودن، تر کردن، الوده کردن، اغشتن، اشباع کردن
نم زدن، تر کردن، اب زدن، با شبنم تر کردن
نم زدن، تر کردن، رنگ پاشیدن، سرسری کارکردن، در اب شلپ شلپ کردن، بطور تفریحی کاری را کردن
خیساندن، تر کردن، مرطوب کردن، خیس کردن، مرطوب شدن، نمدار کردن، تر شدن
خیساندن، تر کردن، مرطوب کردن، خیس کردن، خیس خوردن، نمناک کردن
تر کردن، ضربه زدن، رنگ زدن، کهنه را نم زدن، اهسته زدن
فرهنگ فارسی
خیسانیدن و سرشتن چیزی به چیزی . نم کردن و خیساندن و آب دادن . و سماق و عدس و گل سرخ اندر گلاب تر کنند و بدان گلاب مضمضه کنند .
لغت نامه دهخدا
تر کردن. [ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خیسانیدن و سرشتن چیزی به چیزی. ( آنندراج ). نم کردن و خیساندن و آب دادن. ( ناظم الاطباء ) : و سماق و عدس و گل سرخ اندر گلاب تر کنند و بدان گلاب مضمضه کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).همه را یک شبانه روز اندر آب باران تر کنند. پس به آتش نرم بپزند تا یک نیمه آب برود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بگیرند مویز منقی دانه بیرون کرده ، صد درمسنگ و به جلاب پخته تر کنند، یک شبانروز. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || مرطوب و نمدار کردن :
وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد می کند با لب ترش.
ترک این شرب ار بگویی یک دو روز
تر کنی اندر شراب خلد پوز.
- تر کردن چهره ؛ در بیت زیر مجازاً تر کردن چهره بخون جگر کنایه از گریستن بدرد و رنج کشیدن و رشک بردن است :
آندم که باد صبح بزلفت گذر کند
مشک ختن بخون جگر چهره تر کند.
سلمان ( از آنندراج ).
- تر کردن دماغ ؛ سر خوش شدن با قلیلی شراب. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). کمی شراب نوشیدن. ( ایضاً ). سرمست و شادمان کردن خاطر. فارغ داشتن مغز از گرفتگی ها. خرم شدن. شاد خاطر گشتن و شاد گرداندن :
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن.
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن.
جوانشیری برآمد تشنه از راه
بدان چشمه دهان تر کرد ناگاه.
مگر چون بدان می دهان تر کنم
بدو بخت خود را جوانتر کنم.
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل.
زاهد که کسب کرده همه عمر زهد خشک
نامردم ار به یک سخنش تر نمی کنم.
فلک را زیک حرف تر می کنم.
وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد می کند با لب ترش.
مولوی.
- تر کردن پوز ؛ تر کردن لب. رفع عطش کردن : ترک این شرب ار بگویی یک دو روز
تر کنی اندر شراب خلد پوز.
مولوی.
ورجوع به تر کردن لب شود- تر کردن چهره ؛ در بیت زیر مجازاً تر کردن چهره بخون جگر کنایه از گریستن بدرد و رنج کشیدن و رشک بردن است :
آندم که باد صبح بزلفت گذر کند
مشک ختن بخون جگر چهره تر کند.
سلمان ( از آنندراج ).
- تر کردن دماغ ؛ سر خوش شدن با قلیلی شراب. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). کمی شراب نوشیدن. ( ایضاً ). سرمست و شادمان کردن خاطر. فارغ داشتن مغز از گرفتگی ها. خرم شدن. شاد خاطر گشتن و شاد گرداندن :
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن.
حافظ.
لب پیاله ببوس انگهی بمستان ده بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن.
حافظ.
- تر کردن دهان ؛ تر کردن لب. رفع عطش کردن با آب و می و جز اینها : جوانشیری برآمد تشنه از راه
بدان چشمه دهان تر کرد ناگاه.
نظامی.
|| جرعه ای بلب رساندن : مگر چون بدان می دهان تر کنم
بدو بخت خود را جوانتر کنم.
نظامی.
- ترکردن لب ؛ جرعه ای بلب رساندن رفع تشنگی را. در بیت زیر مجازاً آب خوردن. سیراب شدن : چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل.
( بوستان ).
|| کنایه از شرمسار کردن و عرق آوردن به خجلت : زاهد که کسب کرده همه عمر زهد خشک
نامردم ار به یک سخنش تر نمی کنم.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
منم آنکه چون هرزه سرمی کنم فلک را زیک حرف تر می کنم.
سلیم ( از آنندراج ).
شوخ چشمی های خوبان هم بلاست تر کردن . [ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیسانیدن و سرشتن چیزی به چیزی . (آنندراج ). نم کردن و خیساندن و آب دادن . (ناظم الاطباء) : و سماق و عدس و گل سرخ اندر گلاب تر کنند و بدان گلاب مضمضه کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).همه را یک شبانه روز اندر آب باران تر کنند. پس به آتش نرم بپزند تا یک نیمه ٔ آب برود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بگیرند مویز منقی دانه بیرون کرده ، صد درمسنگ و به جلاب پخته تر کنند، یک شبانروز. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || مرطوب و نمدار کردن :
وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد می کند با لب ترش .
- تر کردن پوز ؛ تر کردن لب . رفع عطش کردن :
ترک این شرب ار بگویی یک دو روز
تر کنی اندر شراب خلد پوز.
ورجوع به تر کردن لب شود
- تر کردن چهره ؛ در بیت زیر مجازاً تر کردن چهره بخون جگر کنایه از گریستن بدرد و رنج کشیدن و رشک بردن است :
آندم که باد صبح بزلفت گذر کند
مشک ختن بخون جگر چهره تر کند.
سلمان (از آنندراج ).
- تر کردن دماغ ؛ سر خوش شدن با قلیلی شراب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کمی شراب نوشیدن . (ایضاً). سرمست و شادمان کردن خاطر. فارغ داشتن مغز از گرفتگی ها. خرم شدن . شاد خاطر گشتن و شاد گرداندن :
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن .
لب پیاله ببوس انگهی بمستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن .
- تر کردن دهان ؛ تر کردن لب . رفع عطش کردن با آب و می و جز اینها :
جوانشیری برآمد تشنه از راه
بدان چشمه دهان تر کرد ناگاه .
|| جرعه ای بلب رساندن :
مگر چون بدان می دهان تر کنم
بدو بخت خود را جوانتر کنم .
- ترکردن لب ؛ جرعه ای بلب رساندن رفع تشنگی را. در بیت زیر مجازاً آب خوردن . سیراب شدن :
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل .
|| کنایه از شرمسار کردن و عرق آوردن به خجلت :
زاهد که کسب کرده همه عمر زهد خشک
نامردم ار به یک سخنش تر نمی کنم .
منم آنکه چون هرزه سرمی کنم
فلک را زیک حرف تر می کنم .
شوخ چشمی های خوبان هم بلاست
خنده ٔ گل ابر را تر کرده است .
و رجوع به تر شود. || بمعنی تر کردن ذکر به آب دهن و جز آن ، برای دخول مجاز است . (آنندراج ) :
از منتر اگر مار ز سوراخ کشند
من تر کنم و مار بسوراخ کنم .
وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد می کند با لب ترش .
مولوی .
- تر کردن پوز ؛ تر کردن لب . رفع عطش کردن :
ترک این شرب ار بگویی یک دو روز
تر کنی اندر شراب خلد پوز.
مولوی .
ورجوع به تر کردن لب شود
- تر کردن چهره ؛ در بیت زیر مجازاً تر کردن چهره بخون جگر کنایه از گریستن بدرد و رنج کشیدن و رشک بردن است :
آندم که باد صبح بزلفت گذر کند
مشک ختن بخون جگر چهره تر کند.
سلمان (از آنندراج ).
- تر کردن دماغ ؛ سر خوش شدن با قلیلی شراب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کمی شراب نوشیدن . (ایضاً). سرمست و شادمان کردن خاطر. فارغ داشتن مغز از گرفتگی ها. خرم شدن . شاد خاطر گشتن و شاد گرداندن :
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن .
حافظ.
لب پیاله ببوس انگهی بمستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن .
حافظ.
- تر کردن دهان ؛ تر کردن لب . رفع عطش کردن با آب و می و جز اینها :
جوانشیری برآمد تشنه از راه
بدان چشمه دهان تر کرد ناگاه .
نظامی .
|| جرعه ای بلب رساندن :
مگر چون بدان می دهان تر کنم
بدو بخت خود را جوانتر کنم .
نظامی .
- ترکردن لب ؛ جرعه ای بلب رساندن رفع تشنگی را. در بیت زیر مجازاً آب خوردن . سیراب شدن :
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل .
(بوستان ).
|| کنایه از شرمسار کردن و عرق آوردن به خجلت :
زاهد که کسب کرده همه عمر زهد خشک
نامردم ار به یک سخنش تر نمی کنم .
باقر کاشی (از آنندراج ).
منم آنکه چون هرزه سرمی کنم
فلک را زیک حرف تر می کنم .
سلیم (از آنندراج ).
شوخ چشمی های خوبان هم بلاست
خنده ٔ گل ابر را تر کرده است .
سلیم (ایضاً).
و رجوع به تر شود. || بمعنی تر کردن ذکر به آب دهن و جز آن ، برای دخول مجاز است . (آنندراج ) :
از منتر اگر مار ز سوراخ کشند
من تر کنم و مار بسوراخ کنم .
اشرف (از آنندراج ).
واژه نامه بختیاریکا
( تُر کِردِن ) حرکت متوالی راه افتادن از پی هم؛ به ترتیب عبور کردن
( تُر کِردِن ) عادت کردن؛ دمزده شدن
خیسنیدِن
( تُر کِردِن ) عادت کردن؛ دمزده شدن
خیسنیدِن
کلمات دیگر: