کلمه جو
صفحه اصلی

تراشنده

فارسی به انگلیسی

shaver, cutter, parer

فارسی به عربی

آلة الحلاقة , مادة حاکة

مترادف و متضاد

shaver (اسم)
تراشنده، رنده، صورت تراش

whittler (اسم)
تراشنده، چاقو تیز کن

abrasive (صفت)
تراشنده، سوزش اور

فرهنگ فارسی

( اسم ) کسی که چیزی را میتراشد

لغت نامه دهخدا

تراشنده. [ ت َ ش َ دَ / دِ ] ( نف ) حلاق. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). سرتراش. سلمانی :
مگر کآن غلام از جهان درگذشت
بدیگر تراشنده محتاج گشت.
نظامی.
تراشنده استادی آمد فراز
بپوشیدگی موی او کرد باز.
نظامی.
تراشنده کاین داستان را شنید
به از راست گفتن جوابی ندید.
نظامی.
|| تراش دهنده ، چون تیشه سنگتراشان ، یا درودگران و جز آنها :
هم طبع او چو تیشه تراشنده
هم خوی او برنده چو منشارش.
خاقانی.

فرهنگ عمید

کسی که چیزی می تراشد.


کلمات دیگر: