وافق
پسند امدن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
موافقت کردن، اشتی دادن، متفق بودن، درست کردن، موافق بودن، پسند امدن، ترتیب دادن، جلوس کردن، سازش کردن، تن در دادن به، هم رای بودن
فرهنگ فارسی
( پسند آمدن ) ( مصدر ) گزیده آمدن خوش آمدن مقبول گشتن مورد قبول واقع شدن مطبوع افتادن .
لغت نامه دهخدا
( پسند آمدن ) پسند آمدن. [ پ َ س َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) خوش آمدن. مطبوع افتادن. مقبول گشتن. گزیده آمدن. احساب. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) :
نیاید جهان آفرین را پسند
بفرجام پیچان شویم از گزند.
سخنهای او سودمند آمدش.
نه نیز ازبزرگان روی زمین.
به پیران سر این سودمند آیدت.
ز گردان نیامد پسندش کسی.
پسندش نیامد یکی زان گروه.
نیامد ز گردان پسندش کسی.
نیاید جهان آفرین را پسند.
دل و دست دشمن بدان درمبند.
از آواز به یا ز دیدن بهست ؟.
وگرچه نیاید مر او را پسند.
که جویند بر بی گناهان گزند.
براندیشم آنم نیاید پسند.
بدین کارها فرهمند آمدی.
جوانمرد را سودمند آمدش.
پسند آیدت چون ز من بشنوی.
نه نیز آشتی نزد او ارجمند.
همی بد ز گفتار خواهر نژند.
نگه کرد و بشنید گفتار اوی.
هم آواز من سودمند آیدش.
به افراسیاب آن زمان نامه کرد.
پسند آمدش زال راجفت اوی.
نیاید جهان آفرین را پسند
بفرجام پیچان شویم از گزند.
فردوسی.
چو بشنید رومی پسند آمدش سخنهای او سودمند آمدش.
فردوسی.
نیاید پسند جهان آفرین نه نیز ازبزرگان روی زمین.
فردوسی.
نگه کن بدین تا پسند آیدت به پیران سر این سودمند آیدت.
فردوسی.
بگیتی نگه کن رستم بسی ز گردان نیامد پسندش کسی.
فردوسی.
همی گشت چندان که آمد ستوه پسندش نیامد یکی زان گروه.
فردوسی.
نگه کرد خسرو به هر کس بسی نیامد ز گردان پسندش کسی.
فردوسی.
از این بد نباشد تنت سودمندنیاید جهان آفرین را پسند.
فردوسی.
هر آن چیز کانت نیاید پسنددل و دست دشمن بدان درمبند.
فردوسی.
پسند تو آمد؟ [ سیاوش ] خردمند هست ؟از آواز به یا ز دیدن بهست ؟.
فردوسی.
ندارم من از شاه خود باز پندوگرچه نیاید مر او را پسند.
فردوسی.
نیاید جهان آفرین را پسندکه جویند بر بی گناهان گزند.
فردوسی.
چو از کار آن نامدار بلندبراندیشم آنم نیاید پسند.
فردوسی.
از آن گفتم این کم پسند آمدی بدین کارها فرهمند آمدی.
فردوسی.
چو دید اردوان آن پسند آمدش جوانمرد را سودمند آمدش.
فردوسی.
یکی نامه فرمود پس پهلوی پسند آیدت چون ز من بشنوی.
فردوسی.
نیامدش [ تور را ] گفتار ایرج پسندنه نیز آشتی نزد او ارجمند.
فردوسی.
چوبهرام را آن نیامد پسندهمی بد ز گفتار خواهر نژند.
فردوسی.
پسند آمدش سخت بگشاد روی نگه کرد و بشنید گفتار اوی.
فردوسی.
اگر شاه بیند پسند آیدش هم آواز من سودمند آیدش.
فردوسی.
از ایشان پسندآمدش کارکردبه افراسیاب آن زمان نامه کرد.
فردوسی.
فروماند سیندخت زین گفتگوی پسند آمدش زال راجفت اوی.
فردوسی.
کلمات دیگر: