کلمه جو
صفحه اصلی

خطیر


مترادف خطیر : بزرگ، خطرخیز، خطرزا، مخاطره آمیز، خطرناک، سخت، مهلک، وخیم، مهم، پراهمیت، دشوار، صعب، ارجمند، بزرگ، بلندمرتبه، شریف، صاحب منزلت، زیاد، بسیار، گزاف، عظیم

برابر پارسی : بزرگ، والا

فارسی به انگلیسی

fatal, serious, solemn, momentous

serious, momentous


fatal, serious, solemn


فارسی به عربی

بالغ الاهمیة , جدی

مترادف و متضاد

serious (صفت)
فکور، جدی، سخت، مهم، فربه، سنگین، خطر ناک، وخیم، خطیر

great (صفت)
فراوان، ماهر، بزرگ، کبیر، مهم، ابستن، عظیم، معتبر، عالی، مطنطن، بصیر، زیاد، خطیر، عالی مقام، متعال، هنگفت، تومند

important (صفت)
ژرف، مهم، عمده، خطیر، فوق العاده، با اهمیت، پر اهمیت

dangerous (صفت)
خطر ناک، خطیر، خوفناک

hazardous (صفت)
خطر ناک، خطیر، پرخطر

momentous (صفت)
مهم، خطیر، واجب، با اهمیت

esteemed (صفت)
خطیر

بزرگ، خطرخیز، خطرزا، مخاطره‌آمیز، خطرناک، سخت، مهلک، وخیم


مهم، پراهمیت


دشوار، صعب، سخت


ارجمند، بزرگ، بلندمرتبه، شریف، مهم، صاحب منزلت


زیاد، بسیار، گزاف، عظیم


۱. بزرگ، خطرخیز، خطرزا، مخاطرهآمیز، خطرناک، سخت، مهلک، وخیم
۲. مهم، پراهمیت
۳. دشوار، صعب، سخت
۴. ارجمند، بزرگ، بلندمرتبه، شریف، مهم، صاحب منزلت
۵. زیاد، بسیار، گزاف، عظیم


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ارجمند بزرگ قدر بلند مرتبه . ۲ - بزرگ مهم عظیم . ۳ - مشکل پر خطر.
ابو علی خطیر

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - باارزش ، ارجمند. ۲ - پرخطر، دشوار.

لغت نامه دهخدا

خطیر. [ خ َ ] ( ع مص ) مصدر دیگر «خطر» و «خطران » است. ( منتهی الارب ). رجوع به خطر در این لغت نامه شود.

خطیر. [ خ َ ] ( ع ص ) بزرگ. مهم. عظیم. ( ناظم الاطباء ). عزیز.باقدر. ( زمخشری ). گران. ( مهذب الاسماء ) :
بلبل بزخمه گیرد نی بر سر بهار
چون خواجه خطیر برد دست را بمی.
منوچهری.
خواجه بزرگوار بزرگیست نزد ما
وز ما بزرگتر به بر خسرو خطیر.
منوچهری.
جز براه سخن چه دانم من
که حقیری تو یا بزرگ و خطیر.
ناصرخسرو.
پیش وزیر با خطر و حشمتم بدانک
میرم همی خطاب کند خواجه خطیر.
ناصرخسرو.
گر خطیر آن بودی کش دل و بازوی قویست
شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر.
ناصرخسرو.
ملک این برمک را... از بلخ بفرمود آوردن از جهت شغلی بزرگ و مهمی نازک و عملی خطیر. ( تاریخ بخارا نرشخی ).
ورنه ایمن بزی خطیر مباش.
سنائی.
هرکه از خطر بگریزد خطیر نشود. ( کلیله و دمنه ). و مالی خطیر در صحبت تو حمل فرموده می آید دو جهان گرچه سخت باخطر است. ( کلیله و دمنه ).
یکی بدونه برآمد شمار طاعت من
برآمد از گنهان مبلغ خطیر مرا.
سوزنی.
من خطیری نیم خطر چه کنم.
عطار.
ندهد هوشمند روشن رای
بفرومایه کارهای خطیر.
سعدی ( گلستان ).
- امر خطیر ؛ امر بزرگ ، عظیم ، مهم و مشکل. ( از ناظم الاطباء ).
- رجل خطیر ؛ مرد شریف. ( منتهی الارب ).
- مبالغی خطیر ؛مبالغی بزرگ و عظیم. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| پر خطر و آفت. ( ناظم الاطباء ).
- امر خطیر ؛ کار پر خطر و آفت و خطرناک.
|| مطلع و بابصیرت. ( ناظم الاطباء ).
- خاطر خطیر ؛ خاطر ذهین و بابصیرت و مطلع. ( ناظم الاطباء ) :
دانش به از ضیاع و به از جاه و مال و ملک
این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا.
ناصرخسرو.
|| همقدر و هم منزلت. ( ناظم الاطباء ) ( از لسان العرب ) ( ازتاج العروس ). منه : هذا خطیر لهذا؛ ای مثله فی القدر. || ( اِ ) مهار. || رسن. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ). || تار مانندی که در سختی گرما از هوا فرودآید. || قیر. || تاریکی شب. || وعید. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || نشاط. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس )( از لسان العرب ).

خطیر. [ خ َ ] (اِخ ) ابوعلی خطیر. رجوع به ابوعلی خطیر و تاریخ گزیده ص 431 شود.


خطیر. [ خ َ ] (ع ص ) بزرگ . مهم . عظیم . (ناظم الاطباء). عزیز.باقدر. (زمخشری ). گران . (مهذب الاسماء) :
بلبل بزخمه گیرد نی بر سر بهار
چون خواجه ٔ خطیر برد دست را بمی .

منوچهری .


خواجه بزرگوار بزرگیست نزد ما
وز ما بزرگتر به بر خسرو خطیر.

منوچهری .


جز براه سخن چه دانم من
که حقیری تو یا بزرگ و خطیر.

ناصرخسرو.


پیش وزیر با خطر و حشمتم بدانک
میرم همی خطاب کند خواجه ٔ خطیر.

ناصرخسرو.


گر خطیر آن بودی کش دل و بازوی قویست
شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر.

ناصرخسرو.


ملک این برمک را... از بلخ بفرمود آوردن از جهت شغلی بزرگ و مهمی نازک و عملی خطیر. (تاریخ بخارا نرشخی ).
ورنه ایمن بزی خطیر مباش .

سنائی .


هرکه از خطر بگریزد خطیر نشود. (کلیله و دمنه ). و مالی خطیر در صحبت تو حمل فرموده می آید دو جهان گرچه سخت باخطر است . (کلیله و دمنه ).
یکی بدونه برآمد شمار طاعت من
برآمد از گنهان مبلغ خطیر مرا.

سوزنی .


من خطیری نیم خطر چه کنم .

عطار.


ندهد هوشمند روشن رای
بفرومایه کارهای خطیر.

سعدی (گلستان ).


- امر خطیر ؛ امر بزرگ ، عظیم ، مهم و مشکل . (از ناظم الاطباء).
- رجل خطیر ؛ مرد شریف . (منتهی الارب ).
- مبالغی خطیر ؛مبالغی بزرگ و عظیم . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| پر خطر و آفت . (ناظم الاطباء).
- امر خطیر ؛ کار پر خطر و آفت و خطرناک .
|| مطلع و بابصیرت . (ناظم الاطباء).
- خاطر خطیر ؛ خاطر ذهین و بابصیرت و مطلع. (ناظم الاطباء) :
دانش به از ضیاع و به از جاه و مال و ملک
این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا.

ناصرخسرو.


|| همقدر و هم منزلت . (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ) (ازتاج العروس ). منه : هذا خطیر لهذا؛ ای مثله فی القدر. || (اِ) مهار. || رسن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). || تار مانندی که در سختی گرما از هوا فرودآید. || قیر. || تاریکی شب . || وعید. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || نشاط. (منتهی الارب ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ).

خطیر. [ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر «خطر» و «خطران » است . (منتهی الارب ). رجوع به خطر در این لغت نامه شود.


خطیر. [ خ ُ طَ] (اِخ ) شمشیر عبدالملک بن غافل خولانی . (آنندراج ).


خطیر. [خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چانه ٔ بخش شوش شهرستان دزفول . واقع در 15هزارگزی باختر راه شوسه ٔ اهواز بدزفول . این ده در دشت واقع و با آب و هوای گرمسیری و250 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ کرخه . و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت می باشد. و راه آن در تابستان اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

۱. بااهمیت، مهم.
۲. بسیار.
۳. پرخطر، خطرناک.
۴. دشوار.
۵. [قدیمی] ارزشمند، بزرگ، عالی مقام.

گویش مازنی

/Khatir/ نام قبیله ای خطیر کوهیان مقیم بابل و شهرستان دیگر مازندران

نام قبیله ای خطیر کوهیان مقیم بابل و شهرستان دیگر مازندران ...


جدول کلمات

بزرگ , شریف

پیشنهاد کاربران

ارزشمند . با اهمیت .


کلمات دیگر: