مترادف خطیر : بزرگ، خطرخیز، خطرزا، مخاطره آمیز، خطرناک، سخت، مهلک، وخیم، مهم، پراهمیت، دشوار، صعب، ارجمند، بزرگ، بلندمرتبه، شریف، صاحب منزلت، زیاد، بسیار، گزاف، عظیم
برابر پارسی : بزرگ، والا
serious, momentous
fatal, serious, solemn
بزرگ، خطرخیز، خطرزا، مخاطرهآمیز، خطرناک، سخت، مهلک، وخیم
مهم، پراهمیت
دشوار، صعب، سخت
ارجمند، بزرگ، بلندمرتبه، شریف، مهم، صاحب منزلت
زیاد، بسیار، گزاف، عظیم
۱. بزرگ، خطرخیز، خطرزا، مخاطرهآمیز، خطرناک، سخت، مهلک، وخیم
۲. مهم، پراهمیت
۳. دشوار، صعب، سخت
۴. ارجمند، بزرگ، بلندمرتبه، شریف، مهم، صاحب منزلت
۵. زیاد، بسیار، گزاف، عظیم
خطیر. [ خ َ ] (اِخ ) ابوعلی خطیر. رجوع به ابوعلی خطیر و تاریخ گزیده ص 431 شود.
منوچهری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سنائی .
سوزنی .
عطار.
سعدی (گلستان ).
ناصرخسرو.
خطیر. [ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر «خطر» و «خطران » است . (منتهی الارب ). رجوع به خطر در این لغت نامه شود.
خطیر. [ خ ُ طَ] (اِخ ) شمشیر عبدالملک بن غافل خولانی . (آنندراج ).
خطیر. [خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چانه ٔ بخش شوش شهرستان دزفول . واقع در 15هزارگزی باختر راه شوسه ٔ اهواز بدزفول . این ده در دشت واقع و با آب و هوای گرمسیری و250 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ کرخه . و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت می باشد. و راه آن در تابستان اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
نام قبیله ای خطیر کوهیان مقیم بابل و شهرستان دیگر مازندران ...