پرمو
فارسی به انگلیسی
wait
فارسی به عربی
مشعر
مترادف و متضاد
مویی، پرزدار، مودار، پرمو، مویین، مویینه، کرکین
مویی، مودار، پرمو، پشمالو
زبر، پرمو، نتراشیده، پوشیدهاز کاهبن، شبیه کاهبن
فرهنگ فارسی
بمعنی پرمر می باشد که انتظار و امید است
لغت نامه دهخدا
پرمو. [ پ َ ] ( اِ ) بمعنی پرمر باشد که انتظار و امید است. رجوع به پرمر شود. || زنبور عسل را نیز گویند. ( برهان ).
پرمو. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) که موی بسیار دارد. پرموی. اَشعَر. و رجوع به پرموی شود.
پرمو. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) که موی بسیار دارد. پرموی. اَشعَر. و رجوع به پرموی شود.
پرمو. [ پ َ ] (اِ) بمعنی پرمر باشد که انتظار و امید است . رجوع به پرمر شود. || زنبور عسل را نیز گویند. (برهان ).
پرمو. [ پ ُ ] (ص مرکب ) که موی بسیار دارد. پرموی . اَشعَر. و رجوع به پرموی شود.
پیشنهاد کاربران
Hairy
Hirsute
Hirsute
کلمات دیگر: