پریشان کردن
فارسی به انگلیسی
to dishevel, to distress, to agitate
appal, confuse, disarrange, disconcert, distract, disturb, muddle, muddy, oppress, perturb, snarl
فارسی به عربی
اصب , اصرف انتباهه , اضطهد , تاکید , جاموسة , حیر , هیج ، إرْباک
مترادف و متضاد
تحریک کردن، بکار انداختن، پریشان کردن، تکان دادن، اشفتن، سراسیمه کردن، مضطرب کردن
تاکید کردن، پریشان کردن، خاطر نشان کردن
گیج کردن، پریشان کردن، سراسیمه کردن، مات کردن
گیج کردن، پریشان کردن، دیوانه کردن، حواس پرت کردن
رنجور کردن، ازردن، پریشان کردن
ازردن، پریشان کردن، درد یا کسالتی داشتن
پریشان کردن، بر هم زدن، مضطرب ساختن
پریشان کردن، ژولیده کردن، اشفته کردن
پریشان کردن، اشفتن، مزاحم شدن، بر هم زدن، مختل کردن، مضطرب ساختن، مشوش کردن، بهم زدن
پریشان کردن، بر هم زدن، در هم ریختن
پریشان کردن، بی تصمیم بودن
پریشان کردن، اذیت کردن، بر هم زدن، چروک شدن، مچاله کردن
پریشان کردن، فرو نشاندن، کوفتن، ظلم کردن بر، ستم کردن، ذلیل کردن، ستم کردن بر، تعدی کردن، در مضیقه قرار دادن
پریشان کردن، پراکنده کردن، متفرق کردن، متفرق ساختن، پریشان شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- پراگندن ۲- افشاندن ( دانه و مانند آن ). ۳- آشفتن آلفتن گوراندن. یا پریشان کردن موی و زلف . از هم باز کردن تارهای آن .
لغت نامه دهخدا
پریشان کردن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پراکندن. متفرق کردن. متشتت و تار و مار کردن. ثَرّ. ثَرثَرة. طحطحه.صعصعه : درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و بازآمد. ( گلستان ). چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو چرا خلق را پریشان میکنی. ( گلستان ). || افشاندن. پراکندن ( دانه ): تا دانه پریشان نکنی خرمن برنگیری. ( گلستان ).
- پریشان کردن موی یا زلف ؛ از هم باز کردن تارهای آن :
پریشان کرده ای زلف دو تار را.
|| گوراندن.آشفتن. آلفتن. آشفته و آلفته ساختن.
- پریشان کردن موی یا زلف ؛ از هم باز کردن تارهای آن :
پریشان کرده ای زلف دو تار را.
|| گوراندن.آشفتن. آلفتن. آشفته و آلفته ساختن.
واژه نامه بختیاریکا
گفگنیدِن؛ ور گفگنیدِن
کلمات دیگر: