آن سنگ که بدان مشک سایند
مدوک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مدوک . [ م ِ ] (اِ) درتداول مردم کرمان و فارس ، مدو. سوسک های خرمائی رنگ بالدار که در جاهای مرطوب می زیند. رجوع به مدو شود.
مدوک. [ م ِ ] ( اِ ) درتداول مردم کرمان و فارس ، مدو. سوسک های خرمائی رنگ بالدار که در جاهای مرطوب می زیند. رجوع به مدو شود.
مدوک. [ م ِدْ وَ ] ( ع اِ ) آن سنگ که بدان مشک سایند. ( مهذب الاسماء ). سنگ صلایه. سنگ بوی سای. ( منتهی الارب ). سنگی که با آن طیب سایند و آن را مدوک عطار هم گویند. ( از متن اللغة ).
مدوک. [ م ِدْ وَ ] ( ع اِ ) آن سنگ که بدان مشک سایند. ( مهذب الاسماء ). سنگ صلایه. سنگ بوی سای. ( منتهی الارب ). سنگی که با آن طیب سایند و آن را مدوک عطار هم گویند. ( از متن اللغة ).
مدوک . [ م ِدْ وَ ] (ع اِ) آن سنگ که بدان مشک سایند. (مهذب الاسماء). سنگ صلایه . سنگ بوی سای . (منتهی الارب ). سنگی که با آن طیب سایند و آن را مدوک عطار هم گویند. (از متن اللغة).
کلمات دیگر: