کلمه جو
صفحه اصلی

مدود

فرهنگ فارسی

کرمو

لغت نامه دهخدا

مدود.[ م ِدْ وَ ] ( ع اِ ) مباشر. پیشکار. ( ناظم الاطباء ).

مدود. [ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ مَدّ. رجوع به مَدّ شود.

مدود. [ م َ ] ( ع ص ) طعام کرم افتاده. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). مُدَوَّد. ( از متن اللغة ).

مدود. [ م ُ دَوْ وَ ] ( ع ص ) کرمو. کرم زده. ( یادداشت مؤلف ).طعام کرم ناک. ( آنندراج ). طعام که کرم در آن پیدا شده است. مَدود. ( از متن اللغة ). رجوع به مدودة شود.

مدود. [ م ُ دَوْ وِ ] ( ع ص ) طعام کرم افتاده. ( ناظم الاطباء ). کرمو.کرم زده. ( یادداشت مؤلف ). || کودکی که بربانوج نشسته در هوا آمد و رفت کند. ( ناظم الاطباء ).

مدود. [ م َ ] (ع ص ) طعام کرم افتاده . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مُدَوَّد. (از متن اللغة).


مدود. [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَدّ. رجوع به مَدّ شود.


مدود. [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) کرمو. کرم زده . (یادداشت مؤلف ).طعام کرم ناک . (آنندراج ). طعام که کرم در آن پیدا شده است . مَدود. (از متن اللغة). رجوع به مدودة شود.


مدود. [ م ُ دَوْ وِ ] (ع ص ) طعام کرم افتاده . (ناظم الاطباء). کرمو.کرم زده . (یادداشت مؤلف ). || کودکی که بربانوج نشسته در هوا آمد و رفت کند. (ناظم الاطباء).


مدود.[ م ِدْ وَ ] (ع اِ) مباشر. پیشکار. (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: