کلمه جو
صفحه اصلی

مدهق

فرهنگ فارسی

شکسته

لغت نامه دهخدا

مدهق. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) پرکننده جام. ( آنندراج ). نعت فاعلی است از ادهاق. رجوع به ادهاق شود. || سخت ریزنده آب. ( آنندراج ). خالی کننده جام. ( ازمتن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به ادهاق شود.

مدهق. [ م ُدْ دَ هََ ] ( ع ص ) شکسته. ( منتهی الارب ). مکسر. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || افشرده. ( منتهی الارب ). معتصر. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || مضیق. ( متن اللغة ). نعت مفعولی است از ادهاق. رجوع به ادهاق شود.

مدهق . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) پرکننده ٔ جام . (آنندراج ). نعت فاعلی است از ادهاق . رجوع به ادهاق شود. || سخت ریزنده ٔ آب . (آنندراج ). خالی کننده ٔ جام . (ازمتن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به ادهاق شود.


مدهق . [ م ُدْ دَ هََ ] (ع ص ) شکسته . (منتهی الارب ). مکسر. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || افشرده . (منتهی الارب ). معتصر. (اقرب الموارد) (متن اللغة). || مضیق . (متن اللغة). نعت مفعولی است از ادهاق . رجوع به ادهاق شود.



کلمات دیگر: