محص. [ م َ ] ( ع مص ) خالص کردن زر را به گداز. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پاک کردن زر و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). || گریختن از کسی. || دویدن آهو. || درخشیدن سراب و برق. || جلا دادن نیزه را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || کوشیدن در رفتن. ( منتهی الارب ). نیک دویدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || پا برزدن مذبوح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || پای بر زمین زدن. ( منتهی الارب ). || سرگین انداختن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
محص. [ م َ ح ِ ] ( ع ص ) رسن ریشه برافتاده نرم و سست شده : حبل محص. ( منتهی الارب ). ریسمان مستعمل و نرم و سست شده. ( ناظم الاطباء ).
محص. [ م َ ] ( ع ص ) فرس محص ؛ اسب توانا. || اسب استواراندام. ( منتهی الارب ).
محص. [ م ُ ح ِ ص ص ] ( ع ص ) کسی که بهره و حصه دیگری میدهد. || آنکه کسی را ازکار معزول میکند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).