کوژی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
تحدب، بر امدگی، حدبه، کوژی
فرهنگ فارسی
آبگیر . غفچی . آبدان
لغت نامه دهخدا
کوژی. ( حامص ) دوتایی. ( زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). حُدبه. احدیداب. خمیدگی. کوژ بودن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز کوژی پشت من چون پشت پیران
ز سستی پای من چون پای بیمار.
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال.
کوژی. ( اِ ) آبگیر. غفچی. آبدان. ژی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کوزی و ژی شود.
ز کوژی پشت من چون پشت پیران
ز سستی پای من چون پای بیمار.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 217 ).
و رجوع به کوژ و کوزی شود. || چین و شکن. جعد. شکنج : ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال.
فرخی.
کوژی. ( اِ ) آبگیر. غفچی. آبدان. ژی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کوزی و ژی شود.
کوژی . (اِ) آبگیر. غفچی . آبدان . ژی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوزی و ژی شود.
کوژی . (حامص ) دوتایی . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حُدبه . احدیداب . خمیدگی . کوژ بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز کوژی پشت من چون پشت پیران
ز سستی پای من چون پای بیمار.
و رجوع به کوژ و کوزی شود. || چین و شکن . جعد. شکنج :
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال .
ز کوژی پشت من چون پشت پیران
ز سستی پای من چون پای بیمار.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 217).
و رجوع به کوژ و کوزی شود. || چین و شکن . جعد. شکنج :
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال .
فرخی .
کلمات دیگر: