فریاد کردن فریاد زدن
بانگ برداشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بانگ برداشتن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) فریاد کردن. فریاد زدن. صدا بلندکردن. بصدا درآمدن. عج. ( منتهی الارب ) : بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 181 ).
جمله با وی بانگها برداشتند
کان حریصان کاین سبب ها داشتند.
نمیداند که چند از شب گذشته ست.
که دیگر چه رانی بینداز رخت.
جمله با وی بانگها برداشتند
کان حریصان کاین سبب ها داشتند.
مولوی.
مؤذن بانگ بی هنگام برداشت نمیداند که چند از شب گذشته ست.
سعدی.
سپه را یکی بانگ برداشت سخت که دیگر چه رانی بینداز رخت.
سعدی.
عجعجة؛ بانگ برداشتن و فریاد کردن شتر از زدن یا از گرانباری بارگران. ( منتهی الارب ).پیشنهاد کاربران
( مصدر ) نهیب زدن به ( بر ) کسی . فریاد کشیدن بسوی او .
کلمات دیگر: