کلمه جو
صفحه اصلی

دست شکسته

فارسی به انگلیسی

unskilled, shiftless, broken-handed

unskilled, shiftless


فرهنگ فارسی

شکسته دست . آنکه دست او شکسته باشد

لغت نامه دهخدا

دست شکسته. [ دَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) شکسته دست. آنکه دست او شکسته باشد. || کسی را گویند که سبب تحصیل معاش از مایه و هنر و کمال و علم و فضل و قدرت و شجاعت و امثال اینها نداشته باشد و کسب و کار و صنعت و پیشه هم نداند. ( برهان ). مرد بی معاش و بی هنر و بی مایه. ( از آنندراج ). بی مایه و بی قدرت. ( شرفنامه منیری ).
- دست شکسته بار آمدن ؛ بی عرضه بارآمدن.

پیشنهاد کاربران

دس


کلمات دیگر: