بابانظر.[ ن َ ظَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان احمد آباد بخش تکاب شهرستان مراغه. 26 هزارگزی شمال خاوری تکاب و 5 هزارگزی جنوب خاوری راه ارابه رو نصرت آباد به تکاب. کوهستانی ، معتدل. سکنه آن 139 تن ، شیعه و آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات ، بادام ، حبوبات و کرچک و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).
بابانظر
لغت نامه دهخدا
دانشنامه عمومی
بابانظر می تواند به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد
بابانظر (کتاب) عنوان کتابی است که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
بابانظر (رزن) روستایی است از توابع بخش سردرود در ۴۰ کیلومتری شهرستان رزن در استان همدان ایران.
بابانظر (کتاب) عنوان کتابی است که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
بابانظر (رزن) روستایی است از توابع بخش سردرود در ۴۰ کیلومتری شهرستان رزن در استان همدان ایران.
wiki: انقلاب و جنگ تحمیلی بیان می شود. محمدحسن نظرنژاد ملقب به بابانظر در بیشتر زمان جنگ ایران و عراق را در جبهه های جنگ گذراند و جراحت ها و آسیب های جدی دید. مصاحبه های این کتاب توسط سیدحسین بیضایی انجام گرفته است و تدوین آن را مصطفی رحیمی به عهده داشته است.
یادداشت های عزت الله انتظامی و پرویز پرستویی درباره ی "بابانظر"
کتاب بابانظر در وب گاه آمازون
این کتاب در شهریور رونمایی و با تیراژ بیست هزار نسخه وارد بازار کتاب شد.این کتاب در طی اولین سال انتشار (از شهریور ۱۳۸۸ تا شهریور ۱۳۸۹) بیست و چهار بار تجدید چاپ شده است.
این کتاب، حاصل گفت وگوی ۳۶ ساعته سید حسین بیضایی با محمدحسن نظرنژاد در سال ۱۳۷۴ و اوایل ۱۳۷۵ است که به شکل ویدئویی ضبط شده و اکنون از سرنوشت آن فیلم ها خبری در دست نیست، اما کلمه ها و جمله های آن مصاحبه ها پس از ضبط، روی کاغذهای سفید آمده و ماندگار شده اند.برای تدوین خاطرات اولیه از قلم مصطفی رحیمی سود جسته شده و همه پانوشت های کتاب هم از متن خاطرات به پایین صفحه ها آمده که گفته های خود شهید بابانظر است.
... یک دفعه دیدم یکی از تانک های عراقی از آن طرف بالا آمد و شلیک کرد. گلوله اش به زیر پایم خورد. دو سه متری روی هوا چرخیدم و به زمین خوردم. سرم سنگین شد. اول حس کردم سرم از بدنم جدا شده است، منتهی چون گرم هستم، متوجه نیستم! غبار عجیبی هم پیچیده بود. بی سیمچی من که اسمش «جاجرم» بود، صدایش بلند شد و گفت: «حاجی شهید نشده. بچه ها، بروید جلو. حاجی یک مقداری خراش برداشته. الان بلند می شود و می آید.» یک وقت دیدم آقای صادقی و مسئول تخریب گردان کنارم ایستاده اند. من تکان خوردم و بلند شدم. آقای کفاش به شدت می خندید. گریه هم می کرد. پرسیدم: “چرا این جوری هستی؟ ” گفت: “حاج آقا نظرنژاد، شما لُختی!” نگاه کردم و دیدم موج انفجار همه لباس هایم را کنده است. فقط یک تکه از پارچه شلوار و مقداری از پارچه شورتم باقی مانده بود. چشم و گوش چپم آسیب دیده بودند. ماهیچه دستم را ترکش برده بود. قسمت های زیادی از بدنم، ضربه کاری خورده بود، ولی چون قوی و تنومند بودم، متوجه نبودم. خودم را تکان دادم تا بتوانم بهتر روی زمین بایستم. آقای کفاش، پیژامه سفید و گشادی را که داشت، به من داد تا بپوشم...
یادداشت های عزت الله انتظامی و پرویز پرستویی درباره ی "بابانظر"
کتاب بابانظر در وب گاه آمازون
این کتاب در شهریور رونمایی و با تیراژ بیست هزار نسخه وارد بازار کتاب شد.این کتاب در طی اولین سال انتشار (از شهریور ۱۳۸۸ تا شهریور ۱۳۸۹) بیست و چهار بار تجدید چاپ شده است.
این کتاب، حاصل گفت وگوی ۳۶ ساعته سید حسین بیضایی با محمدحسن نظرنژاد در سال ۱۳۷۴ و اوایل ۱۳۷۵ است که به شکل ویدئویی ضبط شده و اکنون از سرنوشت آن فیلم ها خبری در دست نیست، اما کلمه ها و جمله های آن مصاحبه ها پس از ضبط، روی کاغذهای سفید آمده و ماندگار شده اند.برای تدوین خاطرات اولیه از قلم مصطفی رحیمی سود جسته شده و همه پانوشت های کتاب هم از متن خاطرات به پایین صفحه ها آمده که گفته های خود شهید بابانظر است.
... یک دفعه دیدم یکی از تانک های عراقی از آن طرف بالا آمد و شلیک کرد. گلوله اش به زیر پایم خورد. دو سه متری روی هوا چرخیدم و به زمین خوردم. سرم سنگین شد. اول حس کردم سرم از بدنم جدا شده است، منتهی چون گرم هستم، متوجه نیستم! غبار عجیبی هم پیچیده بود. بی سیمچی من که اسمش «جاجرم» بود، صدایش بلند شد و گفت: «حاجی شهید نشده. بچه ها، بروید جلو. حاجی یک مقداری خراش برداشته. الان بلند می شود و می آید.» یک وقت دیدم آقای صادقی و مسئول تخریب گردان کنارم ایستاده اند. من تکان خوردم و بلند شدم. آقای کفاش به شدت می خندید. گریه هم می کرد. پرسیدم: “چرا این جوری هستی؟ ” گفت: “حاج آقا نظرنژاد، شما لُختی!” نگاه کردم و دیدم موج انفجار همه لباس هایم را کنده است. فقط یک تکه از پارچه شلوار و مقداری از پارچه شورتم باقی مانده بود. چشم و گوش چپم آسیب دیده بودند. ماهیچه دستم را ترکش برده بود. قسمت های زیادی از بدنم، ضربه کاری خورده بود، ولی چون قوی و تنومند بودم، متوجه نبودم. خودم را تکان دادم تا بتوانم بهتر روی زمین بایستم. آقای کفاش، پیژامه سفید و گشادی را که داشت، به من داد تا بپوشم...
wiki: بابانظر (کتاب)
پیشنهاد کاربران
وجه تسمیه بابانظر و قدمت این روستای زیبا
کلمات دیگر: