محکمی. [ م ُ ک َ ] ( حامص ) حالت و چگونگی محکم. استواری. سختی. سفتی. بستگی. ( ناظم الاطباء ). حصانت. رصانت. رزانت. استحکام. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
بنگر به چه محکمی ببسته ست
مر جان ترا بدین تن اندر.
ناصرخسرو.
بسا رخنه که اصل محکمی هاست
بسا انده که در وی خرمی هاست.
نظامی.
میخ زرین و مرکز زمی است
نام روئین دزش ز محکمی است.
نظامی.
از قلاع معبد که به مزید مناعت و محکمی مشهور است و وصف آن در کتب تواریخ مسطور و مذکور، قلعه فیروزکوه است. ( ظفرنامه یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 407 ). رجوع به محکم شود.
محکمی. [ م ُ ح َک ْ ک ِ ] ( ص نسبی ) انتسابی است به محکمه که طایفه ای از خوارج باشند. ( از انساب سمعانی ). رجوع به محکمه شود.