مترادف نهج : اسلوب، جور، حالت، راه، روال، رویه، طرز، طور، گونه، مسلک، منوال، نحو، وضع
نهج
مترادف نهج : اسلوب، جور، حالت، راه، روال، رویه، طرز، طور، گونه، مسلک، منوال، نحو، وضع
فارسی به انگلیسی
manner
مترادف و متضاد
اسلوب، جور، حالت، راه، روال، رویه، طرز، طور، گونه، مسلک، منوال، نحو، وضع
فرهنگ فارسی
۱ - راه آشکار و روشن : (( ... آنچه دانید که نه برنهج شریعت و قانون عدالت و نصفت واقع میشود باز نمایید... ) ) ۲ - راه ( مطلقا ) . توضیح در تداول فارسی بفتح اول و دوم تلفظ کنند .
تا سه و دمه . تا سه و دمه ازماندگی و ربو . ضیق النفس . بهر . تتابع نفس . دما. نهیج . تتابع نفس . یا تا سه و دمه زده شدن . ربو . انبهار . بشماره افتادن نفس کسی . دمه بر افتادن . نهیج . علت دمه بر افتادن کسی را . یا کهنه شدن جامه . یا روش . یا راه .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
نهج. [ ن َ هََ ] ( ع اِ ) تاسه و دمه. ( منتهی الارب ). تاسه و دمه از ماندگی و ربو. ضیق النفس. ( ناظم الاطباء ). بهر. تتابع نفس. ( از اقرب الموارد ). دما. نهیج. تتابع نفس. ( یادداشت مؤلف ). || ( مص ) تاسه و دمه زده شدن. ( منتهی الارب ). ربو. انبهار. بشماره افتادن نفس کسی. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). دمه بر افتادن. ( دستورالاخوان ) ( تاج المصادر بیهقی ). نهیج. ( متن اللغة ). علت دمه برافتادن کسی را. ( فرهنگ خطی ). || کهنه شدن جامه. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دستورالاخوان ). سودن.( زوزنی ). || ( اِ ) در تداول ، روش. طریقه. ( ناظم الاطباء ). هنجار. سبک. اسلوب. وتیره. شیوه. ( یادداشت مؤلف ) :
هر کسی بر نهجی رفت ره آسایش
غنچه بر راه دل تنگ و گل از روی گشاد.
نهج . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) راه روشن و گشاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طریق واضح . (اقرب الموارد). راه فراخ . (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان ). راه پیدا. (دستورالاخوان ). راه راست و راه پیدا و راه گشاده . (از غیاث اللغات ) (از متن اللغة). یقال طریق نهج و طُرق نهجة. (اقرب الموارد). ج ، نهجات ، نهوج ، نُهُج . || (مص ) پیدا و گشاده گردانیدن راه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). هویدا کردن راه . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از دستورالاخوان ). واضح و نمایان کردن راه را. (از متن اللغة). ظاهر و واضح کردن راهی را یا کاری را. (از اقرب الموارد). نهوج . (اقرب الموارد). || رفتن بر راه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سلوک . سپردن راهی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رفتن در راه . (از المصادر بیهقی ) (از دستورالاخوان ). || کهنه ساختن جامه را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). خلق و کهنه کردن جامه را. (از اقرب الموارد). || پیداو گشاده شدن راه . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). واضح شدن راهی یا امری . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نهوج . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || کهنه گشتن جامه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بلی . کهنه وخلقان شدن جامه . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
هر کسی بر نهجی رفت ره آسایش
غنچه بر راه دل تنگ و گل از روی گشاد.
واله هروی (غیاث اللغات ).
|| راه . (ناظم الاطباء). طریق . (یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۱(بار)
. نَهْج (بر وزن فلس) و مِنْهاج به معنی طریق واضح(راه آشکار) است آنرا طریق مستقیم نیز گفتهاند یعنی: برای هر یک از شما امتها شریعت و طریقی واضح قرار دادیم تفصیل آیه در «شرع» دیده شود منهاج فقط یکبار در کلام الله آمده است.
پیشنهاد کاربران
نهج . [ ن َ ] ( ع ص ، اِ ) راه روشن و گشاده . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . طریق واضح . ( اقرب الموارد ) . راه فراخ . ( مهذب الاسماء ) ( دستورالاخوان ) . راه پیدا