مترادف نورس : نوبر، نوشکفته، نوظهور
نورس
مترادف نورس : نوبر، نوشکفته، نوظهور
فارسی به انگلیسی
just ripened, [fig.] young, fresh, offshoot
Norse, young
عربی به فارسی
ياعو , مرغ نوروزي , نوعي رنگ خاکستري کمرنگ , حريصانه خوردن , بلعيدن , حفر کردن , ادم ساده لوح و زود باور , گول , گول زدن , مغبون کردن , گود کردن , مرغ نوروزي اروپايي , ميوميوکردن , صداي گربه , پر ريختن , موي ريختن , عوض شدن , حبس کردن , در اصطبل نگهداري کردن , اصطبل
مترادف و متضاد
نوبر، نوشکفته، نوظهور
فرهنگ فارسی
(صفت ) ۱- تازه رسیدهتازه وارد.۲- میوه تازه رسیده نوبر.۳- نهال نازک.۴- نوجوان: این جوان نو رسی شد وان نهال نوبری در بهشت ساحتت گر پیری آید با عصا. ( وحشی. چا.امیرکبیر.۳٠۳ )
محمد رشید قزوینی معروف به رشید و متخلص به نورس از شاعران قرن دهماست وی در عهد عادل شاه دکنی به دکن رفت و از ملازمان شاه نواز خان شد .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
نورس. [ ن َ رَ ] ( اِخ ) محمدحسین دماوندی ، متخلص به نورس. از شاعران و خوشنویسان قرن یازدهم هجری و از معاصران صائب است. در جوانی به اصفهان رفته و چندی ملازم محمدزمان خان بوده. او راست :
زدی بستی شکستی سوختی آزردی افکندی
جوابت چیست فردای قیامت دادخواهان را؟
جلوه اش در چشم عارف می زند موج ظهور
ماه من پنهان اگر در آب چون گوهر شود.
( از تذکره نصرآبادی ص 407 ) ( تذکره روز روشن ص 852 ).
و نیز رجوع به تذکره حزین ص 97 و نگارستان سخن ص 134 شود.
نورس. [ ن َ رَ ] ( اِخ ) محمدرشید قزوینی ، معروف به رشید و متخلص به نورس. از شاعران قرن دهم هجری است. وی در عهد عادل شاه دکنی به دکن رفت و از ملازمان شاه نوازخان شد. او راست :
ز من دو چیز به میراث ماند چون رفتم
تنم به آتش و خاکسترم به باد رسید
خوشا آن سوختن کز هستی خود پاک برخیزم
سبک دست نسیمی گیرم و از خاک برخیزم.
نورس . [ ن َ / نُو رَ ] (ن مف مرکب ) نورسیده . (ناظم الاطباء). میوه ٔ نورسیده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نوبر. باکور. میوه که به تازگی رسیده است . (یادداشت مؤلف ). || هر چیز تازه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تازه . (ناظم الاطباء). || تازه وارد. (یادداشت مؤلف ). || نازک . (ناظم الاطباء). نهال نازک . (فرهنگ فارسی معین ). || جوان . (ناظم الاطباء). نوجوان . (فرهنگ فارسی معین ). جوان تازه سال . نورسیده . || (اِ) زمج الماء. نوعی از مرغان آبی ، و آن به اندازه ٔ کبوتری است و جز ماهی نخورد. (یادداشت مؤلف ).
نورس . [ ن َ رَ ] (اِخ ) محمدحسین دماوندی ، متخلص به نورس . از شاعران و خوشنویسان قرن یازدهم هجری و از معاصران صائب است . در جوانی به اصفهان رفته و چندی ملازم محمدزمان خان بوده . او راست :
زدی بستی شکستی سوختی آزردی افکندی
جوابت چیست فردای قیامت دادخواهان را؟
جلوه اش در چشم عارف می زند موج ظهور
ماه من پنهان اگر در آب چون گوهر شود.
(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 407) (تذکره ٔ روز روشن ص 852).
و نیز رجوع به تذکره ٔ حزین ص 97 و نگارستان سخن ص 134 شود.
ز من دو چیز به میراث ماند چون رفتم
تنم به آتش و خاکسترم به باد رسید
خوشا آن سوختن کز هستی خود پاک برخیزم
سبک دست نسیمی گیرم و از خاک برخیزم .
(از تذکره ٔ روز روشن ص 851).
فرهنگ عمید
۲. نهال نازک.
۳. [مجاز] نوجوان.