کلمه جو
صفحه اصلی

سلس


مترادف سلس : روان، شیوا، نرم، رام، مطیع، منقاد

متضاد سلس : خشن، درشت

عربی به فارسی

عدم کف نفس , ناپرهيزکاري , بي اختياري , هرزگي


رام , سر براه , تعليم بردار , مطيع


مترادف و متضاد

۱. روان، شیوا
۲. نرم
۳. رام، مطیع، منقاد ≠ خشن، درشت


فرهنگ فارسی

نرم و آسان، روان، رام، منقاد، سلیس میگویند
( صفت ) ۱ - نرم و آسان . ۲ - رام . ۳ - روان : کلام سلس . ۴ - کسی که مبتلی به روانی بول است بدون اختیار .
نرم خوی شدن . نرمی و آسانی

فرهنگ معین

(سَ لِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - نرم و آسان . ۲ - رام . ۳ - روان .
(سَ لَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) نرم بودن . ۲ - رام بودن . ۳ - (اِمص . ) نرمی ، آسانی .

(سَ لِ) [ ع . ] (ص .) 1 - نرم و آسان . 2 - رام . 3 - روان .


(سَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نرم بودن . 2 - رام بودن . 3 - (اِمص .) نرمی ، آسانی .


لغت نامه دهخدا

سلس. [ س َ ل ِ ] ( ع ص ) نرم و آسان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) || رام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مردم منقاد. ( دهار ).
- سلس البول ؛ نوعی از بیماری مثانه که ضبط کمیز نتواند در وی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرضی که بول بی اراده خارج شود. ( از غیاث ). علتی است که بول بی خواست خداوند علت میرود. ( ذخیره خوارزمشاهی ) :
حدیث وقف بجایی رسید در شیراز
که نیست جز سلس البول و اندر او ادرار.
سعدی.
- سلس القول ؛ روان گفتار. درست گفتار.
- || پرگو. پرگفتار.
- سلس القیاد ؛ فرمانبردار. بی اراده. نرم عنان : و اذا طبخ [ یبروج ] مع الباج مقدارست الساعات لینه و حیره سلس القیاد لای شکل اُحب آن متشکل به. ( ابن بیطار ). و در نیابت وی سلس القیاد نبود. ( تاریخ بیهق ص 85 ). و شیر در نشیب و فراز از خوف جان سهل العنان و سلس القیاد او را منقاد می بود. ( سندبادنامه ص 219 ).

سلس. [ س َ ] ( ع اِ ) رشته شبه کشیده که داهان پوشند. || گوشواره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سلس. [ س َ ل َ ] ( ع مص ) نرم خوی شدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). نرمی و آسانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || فرمانبردار شدن. ( دهار ). || روان شدن بول چنانکه آن را باز نتوان داشت. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || رفتن بیخ شاخ خرمابن. ( منتهی الارب ). || پوسیده و ریزه ریزه گردیدن چوب. ( ناظم الاطباء ).

سلس . [ س َ ] (ع اِ) رشته شبه کشیده که داهان پوشند. || گوشواره . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سلس . [ س َ ل َ ] (ع مص ) نرم خوی شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نرمی و آسانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فرمانبردار شدن . (دهار). || روان شدن بول چنانکه آن را باز نتوان داشت . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || رفتن بیخ شاخ خرمابن . (منتهی الارب ). || پوسیده و ریزه ریزه گردیدن چوب . (ناظم الاطباء).


سلس . [ س َ ل ِ ] (ع ص ) نرم و آسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) || رام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردم منقاد. (دهار).
- سلس البول ؛ نوعی از بیماری مثانه که ضبط کمیز نتواند در وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرضی که بول بی اراده خارج شود. (از غیاث ). علتی است که بول بی خواست خداوند علت میرود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) :
حدیث وقف بجایی رسید در شیراز
که نیست جز سلس البول و اندر او ادرار.

سعدی .


- سلس القول ؛ روان گفتار. درست گفتار.
- || پرگو. پرگفتار.
- سلس القیاد ؛ فرمانبردار. بی اراده . نرم عنان : و اذا طبخ [ یبروج ] مع الباج مقدارست الساعات لینه و حیره سلس القیاد لای شکل اُحب آن متشکل به . (ابن بیطار). و در نیابت وی سلس القیاد نبود. (تاریخ بیهق ص 85). و شیر در نشیب و فراز از خوف جان سهل العنان و سلس القیاد او را منقاد می بود. (سندبادنامه ص 219).

فرهنگ عمید

۱. نرم بودن.
۲. منقاد بودن، رام بودن، انقیاد.
۳. نرمی و آسانی.
۴. = سلس البول
۱. نرم و آسان.
۲. روان.
۳. رام، منقاد، سلیس.

۱. نرم بودن.
۲. منقاد بودن؛ رام بودن؛ انقیاد.
۳. نرمی و آسانی.
۴. = سلس‌البول


۱. نرم و آسان.
۲. روان.
۳. رام؛ منقاد؛ سلیس.


پیشنهاد کاربران

اشتباه نکنید. . .
سلس و سلیس اصلا معنی یکسانی ندارند.
سلس به معنای نرمی، روان بودن، لطافت و . . . است
سلیس یعنی صاحب سلس، سلس دارنده ،
پس، سلیس:نرم، روان، لطیف و . . .
🤔👍.


کلمات دیگر: