پارادوکس بردباری (به انگلیسی: Paradox of tolerance)توسط کارل پوپر در سال ۱۹۴۵ میلادی توصیف شده است. این پارادوکس بیان می کند که اگر جامعه ای بدون محدودیت بردبار باشد، سرانجام توانایی این جامعه برای بردباری توسط افراد نابردبار از بین خواهد رفت. پوپر به این نتیجه گیری ظاهراً متناقض رسید که برای داشتن جامعه ای بردبار، جامعه باید نسبت به نابردباری نابردبار باشد.
مدارا
کارل پوپر این پارادوکس را در کتاب جامعه باز و دشمنان آن توضیح داده است:
بردباری بی حد و حصر مسلماً به از میان رفتن بردباری منجر می شود. اگر بردباری نامحدود ما حتی آنان که نابردبار هستند را نیز در بر بگیرد، اگر ما آماده نباشیم تا از جامعه ای بردبار در مقابل ظهور نابردباری دفاع کنیم، آنگاه افراد بردبار و همراه آنان بردباری نابود خواهد شد. از این قاعده نباید این را دریافت که همیشه باید صحبت کردن از ایده های نابردبارانه را سرکوب کرد؛ تا زمانی که ما می توانیم با بحث منطقی با آن مقابله کنیم و با عقاید عمومی در جای خود نگهشان داریم، سرکوب کردن ناعاقلانه خواهد بود؛ ولی ما باید سرکوب کردنشان حتی با زور را حق خود بدانیم، زیرا ممکن است مشخص شود که آنان با محکوم کردن هر نوع بحثی، حاضر نیستند در جایگاه مناظره های منطقی با ما مواجه شوند، ممکن است دنباله روهای خود را از شنیدن استدلال های منطقی منع کنند زیرا آن را گمراه کننده می بینند و به آنان یاد دهند جواب بحث را با مشت یا گلوله بدهند. در این صورت ما باید به نام بردباری این حق را داشته باشیم تا نابردباران را تحمل نکنیم.
در سال ۱۹۷۱، فیلسوفی به نام جان رولز در کتاب نظریه ای در باب عدالت به این نتیجه رسید که یک جامعه با اخلاق باید نسبت به نابردبارها (تا حدی) شکیبا باشد، در غیر این صورت جامعه نابردبار و نهایتاً بی اخلاق خواهد شد. هر چند رولز مانند پوپر بر این نکته تأکید می کند که یک جامعه باید حق دفاع از خود را نیز داشته باشد که در نهایت جای اصول بردباری را می گیرد: وقتی بخش نابردبار جامعه به خودشان اجازه اعتراض به نابردباری را ندهند، آزادی آن ها باید محدود شود تا زمانی که بخش بردبار جامعه با دلیل و صداقت به این باور برسد که امنیت و آزادی خودشان در خطر نیست.
مدارا
کارل پوپر این پارادوکس را در کتاب جامعه باز و دشمنان آن توضیح داده است:
بردباری بی حد و حصر مسلماً به از میان رفتن بردباری منجر می شود. اگر بردباری نامحدود ما حتی آنان که نابردبار هستند را نیز در بر بگیرد، اگر ما آماده نباشیم تا از جامعه ای بردبار در مقابل ظهور نابردباری دفاع کنیم، آنگاه افراد بردبار و همراه آنان بردباری نابود خواهد شد. از این قاعده نباید این را دریافت که همیشه باید صحبت کردن از ایده های نابردبارانه را سرکوب کرد؛ تا زمانی که ما می توانیم با بحث منطقی با آن مقابله کنیم و با عقاید عمومی در جای خود نگهشان داریم، سرکوب کردن ناعاقلانه خواهد بود؛ ولی ما باید سرکوب کردنشان حتی با زور را حق خود بدانیم، زیرا ممکن است مشخص شود که آنان با محکوم کردن هر نوع بحثی، حاضر نیستند در جایگاه مناظره های منطقی با ما مواجه شوند، ممکن است دنباله روهای خود را از شنیدن استدلال های منطقی منع کنند زیرا آن را گمراه کننده می بینند و به آنان یاد دهند جواب بحث را با مشت یا گلوله بدهند. در این صورت ما باید به نام بردباری این حق را داشته باشیم تا نابردباران را تحمل نکنیم.
در سال ۱۹۷۱، فیلسوفی به نام جان رولز در کتاب نظریه ای در باب عدالت به این نتیجه رسید که یک جامعه با اخلاق باید نسبت به نابردبارها (تا حدی) شکیبا باشد، در غیر این صورت جامعه نابردبار و نهایتاً بی اخلاق خواهد شد. هر چند رولز مانند پوپر بر این نکته تأکید می کند که یک جامعه باید حق دفاع از خود را نیز داشته باشد که در نهایت جای اصول بردباری را می گیرد: وقتی بخش نابردبار جامعه به خودشان اجازه اعتراض به نابردباری را ندهند، آزادی آن ها باید محدود شود تا زمانی که بخش بردبار جامعه با دلیل و صداقت به این باور برسد که امنیت و آزادی خودشان در خطر نیست.
wiki: پارادوکس بردباری