کلمه جو
صفحه اصلی

جرادی

لغت نامه دهخدا

جرادی . [ ج ُ دا ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ).


جرادی . [ ج َ ] (ص نسبی ) نسبت است بجراد که لقب بعضی از اجداد منتسب ٌالیه است و اوابومحمد عبیداﷲبن محمدبن علی بن منصور کاتب معروف به ابن جرادی مروزی است . وی در بغداد سکونت داشت و از عبداﷲبن محمد بغوی روایت کند و ابوطالب عشاری و ابوالقاسم تنوخی از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).


جرادی . [ ج َ] (ص نسبی ) منسوب است به جراد. (از لباب الانساب ).


جرادی . [ ج ِ ] (اِخ ) ابوعاصم جرادی بصری زاهد که نسبت وی به بطنی از بنی تمیم است و در زمان مالک بن دینار میزیسته و سعیدبن سلیمان واسطی از او روایت کند. رجوع به لباب الانساب شود.


جرادی. [ ج َ] ( ص نسبی ) منسوب است به جراد. ( از لباب الانساب ).

جرادی. [ ج ُ دا ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( منتهی الارب ).

جرادی. [ ج َ ] ( اِخ ) بنو... قریه ای است به یمن از توابع صنعاء. ( از معجم البلدان ). در منتهی الارب و متن اللغة بضم جیم و تشدید یا ضبط شده وممکن است تصحیفی روی داده و هر دو کلمه یکی باشد.

جرادی. [ ج ُ ] ( اِخ ) دهی است به صنعا. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ). در معجم البلدان بفتح جیم و تخفیف یاء ذکر شده ،ظاهراً یکی مصحف دیگری است. رجوع به این کلمه شود

جرادی. [ ج َ ] ( ص نسبی ) نسبت است بجراد که لقب بعضی از اجداد منتسب ٌالیه است و اوابومحمد عبیداﷲبن محمدبن علی بن منصور کاتب معروف به ابن جرادی مروزی است. وی در بغداد سکونت داشت و از عبداﷲبن محمد بغوی روایت کند و ابوطالب عشاری و ابوالقاسم تنوخی از او روایت دارند. ( از لباب الانساب ).

جرادی. [ ج ِ ] ( اِخ ) ابوعاصم جرادی بصری زاهد که نسبت وی به بطنی از بنی تمیم است و در زمان مالک بن دینار میزیسته و سعیدبن سلیمان واسطی از او روایت کند. رجوع به لباب الانساب شود.

جرادی . [ ج َ ] (اِخ ) بنو... قریه ای است به یمن از توابع صنعاء. (از معجم البلدان ). در منتهی الارب و متن اللغة بضم جیم و تشدید یا ضبط شده وممکن است تصحیفی روی داده و هر دو کلمه یکی باشد.


جرادی . [ ج ُ ] (اِخ ) دهی است به صنعا. (منتهی الارب ) (متن اللغة). در معجم البلدان بفتح جیم و تخفیف یاء ذکر شده ،ظاهراً یکی مصحف دیگری است . رجوع به این کلمه شود


پیشنهاد کاربران

کلکم احمیر


کلمات دیگر: