کلمه جو
صفحه اصلی

جزه

فرهنگ فارسی

جزه دره چهادره فرسخ مفر بی چارک است

لغت نامه دهخدا

جزه . [ ؟زْ زَ ] (اِخ ) جزّه در چهارده فرسخ مغربی چارک است .


جزه . [ ج َ زَ / زِ ] (اِ) خیمه ٔ گرد. (ناظم الاطباء).


جزه . [ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بلوک خفر فارس و زراعت این بلوک از رودخانه مشروب میشود. (از مرآت البلدان ج 4 ص 227). قریه ای است نیم فرسنگی کمتر در جنوب شهر خفر. (فارسنامه ).


جزه . [ ] (اِخ ) از طسوج ساوه ، طسوج جبل . (از تاریخ قم ص 118).


جزه . [ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان جبال است . مشیرالدوله آرد: از پادشاهانی که در جبال سلطنت داشتند و بعد برای اولادشان اسباب استیلای آنها را بر سواد تدارک کردند اینها بودند:
1 - اشک بن جزه بن سیبان بن ارتشاخ بن هرمزبن ساهم بن رزان بن اسفندیاربن گشتاسب . و پارسیها گمان میکنند که او اشک ، پسر دارا بود. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2547).


جزه .[ ج ِ زَ ] (اِخ ) شهری است به سجستان که مردمش آن راکِزه گویند و در کتابها با جیم نوشته شود. (از معجم البلدان ). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 227 شود.


جزة. [ ج َزْ زَ ] (اِخ ) نام زمینی است که از آن دجال خروج کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). چنانکه صاغانی گوید: بنابر روایت نام زمینی است که دجال از آن خروج کند و مصنف از اوپیروی و آنرا توجیه نکرده است . و آن قریه ای است در اصفهان . ابوحاتم رازی حنظلی میگفت : ما از مردم اصفهان اهل قریه ٔ جَزّ هستیم . (از تاج العروس ). از قرای کوه پایه ٔ اصفهان است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 227).


جزة. [ ج َزْ زَ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است به خراسان که اسدبن عبداﷲ را با خاقان در آن ناحیه وقعه ای است . و این کلمه فارسی معرب است . (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ). و فارسیان آنرا کَزّه گویند. (از معجم البلدان ). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 227 شود.


جزة. [ ج َزْ زَ ] (ع مص ) فریز کردن موی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). جَزّ. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). جِزَّة. (تاج العروس ). رجوع به جَزّ شود. || بریدن و کندن گیاه و جز آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). جَزّ. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). جَزَّة. (تاج العروس ). || به وقت درو رسیدن خرمابن و کشت . (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جَزّ. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). جِزَّة. (تاج العروس ). رجوع به جَزّ شود.


جزة. [ ج ِزْ زَ ] (ع اِ) پشم بریده ٔ میش که به پشم دیگر مخلوط نباشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پشم بریده ٔ میش یا قوچ که به پشم دیگر مخلوط نباشد. (از تاج العروس ). پشم بریده ای که پس از بریده شدن استعمال نشده باشد. (از متن اللغة). || پشم بریده و برهم پیچیده . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || پشم گوسپند که در هر سال برند یاآنکه بعد از بریدن به استعمال نیامده باشد. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (از متن اللغة). پشم گوسفند در سال . (از ذیل اقرب الموارد). ج ، جَزائز، جَزّات ، جِزَز. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (ذیل اقرب الموارد).


( جزة ) جزة. [ ج َزْ زَ ] ( ع مص ) فریز کردن موی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ). جَزّ. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ). جِزَّة. ( تاج العروس ). رجوع به جَزّ شود. || بریدن و کندن گیاه و جز آن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ). جَزّ. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ). جَزَّة. ( تاج العروس ). || به وقت درو رسیدن خرمابن و کشت. ( از تاج العروس ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). جَزّ. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). جِزَّة. ( تاج العروس ). رجوع به جَزّ شود.

جزة. [ ج ِزْ زَ ] ( ع اِ ) پشم بریده میش که به پشم دیگر مخلوط نباشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پشم بریده میش یا قوچ که به پشم دیگر مخلوط نباشد. ( از تاج العروس ). پشم بریده ای که پس از بریده شدن استعمال نشده باشد. ( از متن اللغة ). || پشم بریده و برهم پیچیده. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). || پشم گوسپند که در هر سال برند یاآنکه بعد از بریدن به استعمال نیامده باشد. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( از متن اللغة ). پشم گوسفند در سال. ( از ذیل اقرب الموارد ). ج ، جَزائز، جَزّات ، جِزَز. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( ذیل اقرب الموارد ).

جزة. [ ج َزْ زَ ] ( اِخ ) نام ناحیه ای است به خراسان که اسدبن عبداﷲ را با خاقان در آن ناحیه وقعه ای است. و این کلمه فارسی معرب است. ( از معجم البلدان ) ( از تاج العروس ). و فارسیان آنرا کَزّه گویند. ( از معجم البلدان ). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 227 شود.

جزة. [ ج َزْ زَ ] ( اِخ ) نام زمینی است که از آن دجال خروج کند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). چنانکه صاغانی گوید: بنابر روایت نام زمینی است که دجال از آن خروج کند و مصنف از اوپیروی و آنرا توجیه نکرده است. و آن قریه ای است در اصفهان. ابوحاتم رازی حنظلی میگفت : ما از مردم اصفهان اهل قریه جَزّ هستیم. ( از تاج العروس ). از قرای کوه پایه اصفهان است. ( از مرآت البلدان ج 4 ص 227 ).
جزه. [ ج َ زَ / زِ ] ( اِ ) خیمه گرد. ( ناظم الاطباء ).

جزه. [ ] ( اِخ ) نام یکی از پادشاهان جبال است. مشیرالدوله آرد: از پادشاهانی که در جبال سلطنت داشتند و بعد برای اولادشان اسباب استیلای آنها را بر سواد تدارک کردند اینها بودند:
1 - اشک بن جزه بن سیبان بن ارتشاخ بن هرمزبن ساهم بن رزان بن اسفندیاربن گشتاسب. و پارسیها گمان میکنند که او اشک ، پسر دارا بود. ( از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2547 ).

دانشنامه عمومی

جزه روستایی است در استان اصفهان.
جزه روستایی است در جهرم استان فارس.
جزه روستایی است در استان سیستان و بلوچستان.
جزه روستایی است در استان هرمزگان.
جزه نام دیگر گیاه علفی گاوچاق کن است.

نام روستایی در شرق اصفهان.


پیشنهاد کاربران

١ - جزه روستاى قدیمی است که نام یکی از سرداران ایرانی دوره ساسانیان بوده است
٢ - جزه دراصل گزه بوده است که نام یک بوته وگیاهی است که درمناطق کویرى می روید ( گز )


کلمات دیگر: