هج
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
هج. [ هََ ] ( ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زجر للکلب. ( اقرب الموارد ). کلمه ای است که بدان سگ را برانند و از خود دور کنند. این کلمه به صورت های : هَج ، هَجا، ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب )، هِج ْ هِج ْ، هِج هِج و هَجاهَجا گفته شود.( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( معجم متن اللغة ).
هج. [ هََ ج ج ] ( ع مص ) هجیج. شکستن و ویران کردن. ( آنندراج ): هج بیت ؛شکستن و ویران کردن خانه. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). || افروختن. برافروخته شدن آتش و بانگ کردن آن : هج نار؛ شعله ور گردیدن و بانگ کردن آتش. ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). اج. ( معجم متن اللغة ).
هج. [ هَُ ج ج ] ( ع اِ ) یوغ آماج. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). چوبی است که به جهت شیار بر گردن گاو نهند. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ).
هج. [ هََ جِن ْ ] ( ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به هَج شود.
هج . [ هََ ] (ص ) راست بود یعنی به پای کرده . (لغت فرس ص 74). راست و افراخته شده . (ناظم الاطباء). راست و ایستاده مانند ستون . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (شمس اللغات ). راست و بلند. مستقیم . قائم . برپا. منصوب . سرپا. || (اِ) هرچیز افراخته مانند نیزه و علم . (ناظم الاطباء). || هرچیز راست بر زمین نصب کرده . هر چیز که برزمین عمود باشد. (ناظم الاطباء). || تدارک و آمادگی با شتاب و چالاکی . (ناظم الاطباء). || راست کردن علمی بود یا نیزه . (صحاح الفرس ، نسخه ٔ طاعتی ). راست باز کردن چیزی باشد مانند علم و نیزه و ستون و امثال آن . (برهان ). راست کردن علم یا نیزه یا چیزی که بدان ماند. (اوبهی ). راست کردن چیزی . (شمس اللغات ). || راست ایستادن چیزی را گویند بر زمین . و با جیم فارسی هم آمده است . (برهان ). هچ . رجوع به هج کردن شود.
هج . [ هََ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). زجر للکلب . (اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان سگ را برانند و از خود دور کنند. این کلمه به صورت های : هَج ، هَجا، (اقرب الموارد) (منتهی الارب )، هِج ْ هِج ْ، هِج هِج و هَجاهَجا گفته شود.(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة).
هج . [ هََ ج ج ] (ع مص ) هجیج . شکستن و ویران کردن . (آنندراج ): هج بیت ؛شکستن و ویران کردن خانه . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || افروختن . برافروخته شدن آتش و بانگ کردن آن : هج نار؛ شعله ور گردیدن و بانگ کردن آتش . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). اج . (معجم متن اللغة).
هج . [ هََ جِن ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هَج شود.
هج . [ هَُ ج ج ] (ع اِ) یوغ آماج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چوبی است که به جهت شیار بر گردن گاو نهند. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
فرهنگ عمید
* هج کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] راست کردن، افراختن: گردون عَلَم محنت بر بام تو هج کرد / بینی سخط خویش به کوس و عَلَم اندر (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۲۸ ).
راستایستاده؛ برپاایستاده؛ چیزی که آن را روی زمین برپا کرده باشند از قبیل: عَلَم، نیزه، و امثال آنها.
〈 هج کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] راست کردن؛ افراختن: ◻︎ گردون عَلَم محنت بر بام تو هج کرد / بینی سخط خویش به کوس و عَلَم اندر (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۸).
گویش مازنی
هیچ