نبر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نبر. [ ن ِ ] ( ع اِ ) کنه و کرمی است که پوست شتر به رفتن آن آماسد و آبله ناک گردد، یا نوعی از مگس ، یا نوعی از دد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). چیزی است که برشتر برود، پوست شتر برآماهد [ = برآماسد ]. ( السامی ). کنه و کرمکی که چون بر تن شتر حرکت کند پوست وی بیاماسد و آبله ناک گرداند. نوعی از مگس. دد و سبع. ( ناظم الاطباء ). کنه یا جانور کوچکی شبیه آن یا کوچکتراز آن که چون بر پوست شتر افتد جای آن ورم کند، یا مگسی است که می گزد و جای نیش او باد می کند، یا سبعی است که نه گرگ است و نه خرس ، و شاید تصحیف ببر باشد.( از معجم متن اللغة ). || جای گرد کردن غله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جائی که تاجر در آن متاع و کالای خود را گرد می کند. ( ناظم الاطباء ). خانه ای که تاجر در آن متاع و غله می نهد. ( از اقرب الموارد ). خانه گندم و جو و جز آن. ( مهذب الاسماء ). || خرمن گندم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) کوتاه بالا[ی ] ناکس فاحش. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). قصیر فاحش. ( از المنجد ) ( از معجم متن اللغة ). قصیر و کوتاه بالای فاحش ناکس. ( ناظم الاطباء ). قصیر فاحش لئیم. ( از اقرب الموارد ). || لئیم. ( معجم متن اللغة ) ( المنجد ). ج ، انبار، نبار.
نبر. [ ن َ ] (ع مص ) به زبان گرفتن و به سخن بر کسی غالب آمدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (از ناظم الاطباء). || همزه کردن حروف را. (منتخب اللغات ) به همزه کردن حرف را. (صراح ). همزه کردن حرف را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). به همزه کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر): نبر الحرف ؛ همزه ، و منه الحدیث : لاتنبر باسمی . (اقرب الموارد). || برداشتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر). برداشتن . بلند کردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (المنجد). || بلند کردن مغنی صدا را از پستی . (از اقرب الموارد). برداشتن صدا. (از معجم متن اللغة): نبر المغنی ؛ بلند کرد صدایش را بعد از خفض و پستی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سرزنش نمودن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زجر. انتهار. || خلس . (معجم متن اللغة). ربودن چیزی را. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (المنجد). به سرعت برداشتن . (از اقرب الموارد): نبر الرمح عنه ؛ رفعه بسرعة. (اقرب الموارد) (المنجد). || گوالیدن کودک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (از المنجد). || بانگ برزدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخن گفتن با درشتی صدا. (از معجم متن اللغة). || (ص ) مرد کم شرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) . مرد کم شرم و کم حیا. (ناظم الاطباء): رجل نبر؛ قلیل الحیا. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || طعن نبر؛ مختلسة. (معجم متن اللغة). طعن ربوده و برده شد گویا زودتر از خودبرمیدارد نیزه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کأنه ینبر الرمح ، ای یرفعه بسرعة، و قال علی : «اطعنوا النبر و انظروا الشزر»؛ اختلسوا الطعن . (اقرب الموارد). طَعن ِ نَبِر؛ زخم نیزه ای که به سرعت و زودی نیزه را از خود دور میکند و برمیدارد آن را. (ناظم الاطباء).
نبر. [ ن ِ ] (ع اِ) کنه و کرمی است که پوست شتر به رفتن آن آماسد و آبله ناک گردد، یا نوعی از مگس ، یا نوعی از دد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). چیزی است که برشتر برود، پوست شتر برآماهد [ = برآماسد ] . (السامی ). کنه و کرمکی که چون بر تن شتر حرکت کند پوست وی بیاماسد و آبله ناک گرداند. نوعی از مگس . دد و سبع. (ناظم الاطباء). کنه یا جانور کوچکی شبیه آن یا کوچکتراز آن که چون بر پوست شتر افتد جای آن ورم کند، یا مگسی است که می گزد و جای نیش او باد می کند، یا سبعی است که نه گرگ است و نه خرس ، و شاید تصحیف ببر باشد.(از معجم متن اللغة). || جای گرد کردن غله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جائی که تاجر در آن متاع و کالای خود را گرد می کند. (ناظم الاطباء). خانه ای که تاجر در آن متاع و غله می نهد. (از اقرب الموارد). خانه ٔ گندم و جو و جز آن . (مهذب الاسماء). || خرمن گندم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) کوتاه بالا[ی ] ناکس فاحش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). قصیر فاحش . (از المنجد) (از معجم متن اللغة). قصیر و کوتاه بالای فاحش ناکس . (ناظم الاطباء). قصیر فاحش لئیم . (از اقرب الموارد). || لئیم . (معجم متن اللغة) (المنجد). ج ، انبار، نبار.
نبر. [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) لقمه های کلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لقمه های ضخیم . (از معجم متن اللغة). ج ِ نُبْرة.
نبر. [ ن ُب ْ ب َ ] (اِخ ) از قرای بغداد است . (از معجم البلدان ).
گویش مازنی
وردنه – چوبی که با آن خمیر را پهن کنند
۱کلفت ۲زشت – بدقیافه