ذهل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن عامربن یعرب بن قحطان . پدر غاضرة زوجه ٔقیداربن اسماعیل . رجوع به تاریح سیستان ص 46 شود.
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن کعب . تابعی است . و از او سماک بن حرب روایت کند.
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن مالک فی ضبة. (عقد الفرید ج 3 ص 314).
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن مران . جعفی است .
ذهل . [ ذُ ] (ع اِ) درختی است خوشبوی . و نام دیگر آن بشام است . رجوع به بشام شود.
ذهل . [ ذُ / ذَ ] (ع اِ) هدء. پاس . پاره . ساعت : جاء فلان بعد ذهل من اللیل ، ای بعد هدء؛ فلان پاسی از شب رفته یا هدئی از شب بشده یا پاره یا ساعتی از شب گذشته بیامد.
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن اوس بن نمیربن مشنج . از اتباع تابعین است و زهیربن ابی ثابت از او روایت کند.
ذهل. [ ذُ / ذَ ] ( ع اِ ) هدء. پاس. پاره. ساعت : جاء فلان بعد ذهل من اللیل ، ای بعد هدء؛ فلان پاسی از شب رفته یا هدئی از شب بشده یا پاره یا ساعتی از شب گذشته بیامد.
ذهل. [ ذَ ] ( ع مص ) مشغول بکردن. ( تاج المصادربیهقی ).ذهول. غافل شدن. فراموش کردن. فراموش کردن از روی ناپروائی. || گذاشتن کسی را بر عهد سابق.
ذهل. [ ذُ ] ( اِخ ) ( بنو... ) نام قبیله ای است وفقیه سیستان بروزگار مأمون خالدبن مضا الذهلی بالولاء منسوب بدین قبیله است. و صاحب اقرب الموارد گوید:بنوذهل ، فریق من بنی شیبان. و رجوع به بنوذهل شود.
ذهل. [ ذُ ] ( اِخ ) ابن اوس بن نمیربن مشنج. از اتباع تابعین است و زهیربن ابی ثابت از او روایت کند.
ذهل. [ ] ( اِخ ) ابن ثعلبةکوفی شیبانی. شاعری معاصر رشید عباسی. و او راست :
اذا نسبت عدیا فی بنی ثعل
فقدم الدال قبل العین فی النسب.
و در عقد الفرید آمده ، ذهل بن ثعلبةبن عکابة فی ضبة ج 3 ص 314. رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 7 ص 262 س 12 و البیان و التبیین ج 2 ص 178 شود.
ذهل. [ ذُ] ( اِخ ) ابن شیبان. پدر قبیله ای است از عرب. و از آن قبیله است یحیی حافظ و بقولی امام احمد حنبل. و اما قاضی ابوطاهر ذهلی از قبیله سدوس است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 313 و عیون الاخبار ج 1 ص 188 شود و در عقدالفرید آمده است : ذهل بن شیبان فی ضبة ج 3 ص 314.
ذهل. [ ذُ ] ( اِخ ) ابن عامربن یعرب بن قحطان. پدر غاضرة زوجه ٔقیداربن اسماعیل. رجوع به تاریح سیستان ص 46 شود.
ذهل. [ ذُ ] ( اِخ ) ابن کعب. تابعی است. و از او سماک بن حرب روایت کند.
ذهل. [ ذُ ] ( اِخ ) ابن مالک فی ضبة. ( عقد الفرید ج 3 ص 314 ).
ذهل. [ ذُ ] ( اِخ ) ابن مران. جعفی است.
ذهل . [ ذَ ] (ع مص ) مشغول بکردن . (تاج المصادربیهقی ).ذهول . غافل شدن . فراموش کردن . فراموش کردن از روی ناپروائی . || گذاشتن کسی را بر عهد سابق .
ذهل . [ ] (اِخ ) ابن ثعلبةکوفی شیبانی . شاعری معاصر رشید عباسی . و او راست :
اذا نسبت عدیا فی بنی ثعل
فقدم الدال قبل العین فی النسب .
و در عقد الفرید آمده ، ذهل بن ثعلبةبن عکابة فی ضبة ج 3 ص 314. رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 7 ص 262 س 12 و البیان و التبیین ج 2 ص 178 شود.
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) (بنو...) نام قبیله ای است وفقیه سیستان بروزگار مأمون خالدبن مضا الذهلی بالولاء منسوب بدین قبیله است . و صاحب اقرب الموارد گوید:بنوذهل ، فریق من بنی شیبان . و رجوع به بنوذهل شود.
ذهل . [ ذُ] (اِخ ) ابن شیبان . پدر قبیله ای است از عرب . و از آن قبیله است یحیی حافظ و بقولی امام احمد حنبل . و اما قاضی ابوطاهر ذهلی از قبیله ٔ سدوس است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 313 و عیون الاخبار ج 1 ص 188 شود و در عقدالفرید آمده است : ذهل بن شیبان فی ضبة ج 3 ص 314.