دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز
دامغه
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
دامغه. [ غ ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 4هزارگزی خاوری راه آهن اهواز به بندر شاهپور. دشت است و گرمسیر و دارای 400 تن سکنه. آب آن از چاه است و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. آثار قلعه خرابه کهن در نزدیک این آبادی وجود دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
دامغه . [ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 4هزارگزی خاوری راه آهن اهواز به بندر شاهپور. دشت است و گرمسیر و دارای 400 تن سکنه . آب آن از چاه است و محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آن در تابستان اتومبیل رو است . آثار قلعه خرابه ٔ کهن در نزدیک این آبادی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دامغة. [ م ِ غ َ ] (ع اِ) آن شکستگی سرکه جراحت بدماغ رسد. (ذخیره خوارزمشاهی ). جراحت که بمغز سر رسد. (مهذب الاسماء). تفرق اتصالی که بدماغ رسد. شکستگی سر چنانکه بدماغ رسد. و هی آخرة الشجاج وشجاج که احکام شرعی بوی متعلق است ده نوع است : قاشره و آنرا خارصة نیز گویند آنگاه باضعة، پس دامیة، پس متلاحمة و پس سمحاق ، پس موضحة، پس هاشمة، پس منقلة، پس امة، پس دامغة. و زاد ابوعبید دامعة بالمهملة بعدالدامیة او قبلها. (منتهی الارب ). || چیزی است چون شکوفه سخت که از میان درخت خرما بیرون آید که اگر آنرا بگذارند نخل را بخشکاند. شکوفه مانندی است دراز بسیار سخت که از خرمابن بیرون آید و اگر آن را بگذارند و ترک دهند خرمابن را خشک کند و تباه گرداند. (منتهی الارب ). || آهن پالان شتر. (مهذب الاسماء). آهنی است که بر دنباله ٔ پالان نصب کنند. (منتهی الارب ). || چوبیکه در میان دو ستون در پهنا نهند تا مشک را بدان آویزند. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۲. جراحتی که تا مغز سر برسد.