جمع ذودرحال اضافه، صاحبان
گوسفندان ریزه .
گوسفندان ریزه .
ذوی . [ ذُ ی ی ] (ع مص ) ضعیف و پژمرده شدن . پژمردن . (تاج المصادربیهقی ). پژمریدن ، چنانکه تره . پلاسیدن . پژمرده شدن . (زوزنی ).
ذوی .[ ذَ ی ی ] (ع ص ) ذابِل . پژمرده . پژمریده . پلاسیده .
ذوی . [ ذَ ] (ع اِ) ج ِ ذودر حال اضافه : مررت برجال ذوی مال ؛ گذشتم بمردانی خداوندان مال . ذوی الارحام . خداوندان قرابت نسب . ذوی الحقوق . صاحبان حق . ذوی العقول . خردمندان . صاحب خردان .
ذوی . [ ذَ وَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ذو.
ذوی . [ ذِ وا ] (ع اِ) گوسفندان ریزه . || پوست های حب انگور. (عن ابن الاعرابی ). و در تاج العروس آمده است : الذوی کالی ، النعاج الصغار و نص ابن الاعرابی الضعاف و لکنه مضبوط بفتح الذال ضبط القلم کما فی نسخة المحکم بخط الارموی .