کلمه جو
صفحه اصلی

دبا

فرهنگ فارسی

کدو
ساکن شدن

لغت نامه دهخدا

دبأ. [ دَب ْءْ ] (ع مص ) ساکن شدن . آرامیدن . || زدن کسی را به عصا. (منتهی الارب ).


دبا. [ دُب ْ با ] (اِخ ) از نواحی بصره است و بدانجا شهرها و قریه هاست و نهر بزرگی که از دجله جدا کرده اند بدستور هارون الرشید کنده شده است . (معجم البلدان ).


دبا. [ دَ ] (اِ) کُرمَلَخ . ملخ که جنبد پیش از بال برآمدن . جراد. ملخ خرد. ملخ بی پر. پورملخ . ملخ پیش از آن که بپرواز آید. دَبی ̍. (منتهی الارب ). ملخ پیاده .


دبا.[ دُب ب / دَب ب ] (اِ) قرع . کدو. (غیاث ) (برهان ) (اختیارات بدیعی ). کدوی تنبل . کدوی رومی . رجوع به دباء و نیز رجوع به قرع شود.


دبا. [ دِ ] (اِخ ) نام قصبه ای کنار نهر سادلج از نواحی سند در جنوب غربی تبت به کشور هندوستان (و شاید جزء پاکستان امروز باشد) و برهمنان را بدانجا زیارتگاهی بزرگ و معبدی مشهور است . (از قاموس الاعلام ترکی ).


دبا. [ دَ ] (اِخ ) بنا بروایت اصمعی بازاری است از بازارهای عرب به عمان . (معجم البلدان ). قصبتی بوده است به عمان و مردم آن در زمان حضرت رسول اکرم بدلالت و ریاست حذیفةبن محصن الازدی هیأتی به مدینه فرستادند و اسلام پذیرفتند. ظاهراًپس از ویران شدن قصبه بازاری که اصمعی از آن نام میبرد بدانجا برپا گشته است . (از قاموس الاعلام ترکی ). ونیز رجوع به وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 276 شود.


دبا.[ دُب ب / دَب ب ] ( اِ ) قرع. کدو. ( غیاث ) ( برهان ) ( اختیارات بدیعی ). کدوی تنبل. کدوی رومی. رجوع به دباء و نیز رجوع به قرع شود.

دبا. [ دَ ] ( اِ ) کُرمَلَخ. ملخ که جنبد پیش از بال برآمدن. جراد. ملخ خرد. ملخ بی پر. پورملخ. ملخ پیش از آن که بپرواز آید. دَبی ̍. ( منتهی الارب ). ملخ پیاده.

دبا. [ دُب ْ با ] ( اِخ ) از نواحی بصره است و بدانجا شهرها و قریه هاست و نهر بزرگی که از دجله جدا کرده اند بدستور هارون الرشید کنده شده است. ( معجم البلدان ).

دبا. [ دَ ] ( اِخ ) بنا بروایت اصمعی بازاری است از بازارهای عرب به عمان. ( معجم البلدان ). قصبتی بوده است به عمان و مردم آن در زمان حضرت رسول اکرم بدلالت و ریاست حذیفةبن محصن الازدی هیأتی به مدینه فرستادند و اسلام پذیرفتند. ظاهراًپس از ویران شدن قصبه بازاری که اصمعی از آن نام میبرد بدانجا برپا گشته است. ( از قاموس الاعلام ترکی ). ونیز رجوع به وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 276 شود.

دبا. [ دِ ] ( اِخ ) نام قصبه ای کنار نهر سادلج از نواحی سند در جنوب غربی تبت به کشور هندوستان ( و شاید جزء پاکستان امروز باشد ) و برهمنان را بدانجا زیارتگاهی بزرگ و معبدی مشهور است. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

دبأ. [ دَب ْءْ ] ( ع مص ) ساکن شدن. آرامیدن. || زدن کسی را به عصا. ( منتهی الارب ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دبا به ملخ کوچک ناتوان از پرواز اطلاق می شود.
عنوان یاد شده در باب اطعمه و اشربه به کار رفته است.
احکام دبا
خوردن دبا از جهت عدم صدق اطلاق شکار بر آن- به دلیل ناتوانی از پرواز- حرام است.


کلمات دیگر: