( اسم ) جمع در درها مرواریدها . یا درر دراری مرواریدهای درخشان .
درر
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع در درها مرواریدها . یا درر دراری مرواریدهای درخشان .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
درر. [ دُرْ رَ ] (ع ص ) ج ِ دارّ، گویند نوق درر؛ یعنی ماده شتران بسیار شیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دارّ شود.
درر. [ دِ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ دِرّة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به دِرّة شود. || زیادی و روانی شیر. ( از اقرب الموارد ).
درر. [ دُرْ رَ ] ( ع ص ) ج ِ دارّ، گویند نوق درر؛ یعنی ماده شتران بسیار شیر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به دارّ شود.
درر. [ دُ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ دُرّة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مرواریدهای بزرگ. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به دُرّ و دُرّة شود :
جایی که درر باید جائی که غرر باید
معلوم غررداری مفهوم درر داری.
همچو زاید صدف از باران پاکیزه درر.
کمینه چیز صدفهای پردرر دارد.
شاخ شجر چو گوش عروسان ز گوشوار.
پس یک دو سه بوسه زدم آن درج درر بر.
جرعه ای بر زرّ و بر لعل و درر
جرعه ای بر خمر و بر نقل و ثمر.
چه کند به دامنی درکه به دوست بر نریزد.
دررکه بر همه باری ز ابر کف کریم.
اگر سفینه حافظ رسد به دریائی.
درر. [ دَ رَ ] (ع اِ) دررالطریق ؛ میانه ٔ راه . (منتهی الارب ). قصد و متن و میانه و قسمت مستقیم راه . (از اقرب الموارد). || دررالبیت ؛ پیشگاه خانه . (منتهی الارب ). گویند: داری درر دارک ؛ یعنی خانه ٔ من روبروی خانه ٔ تو است و آن وقتی است که دو خانه رو در روی هم باشد. (از اقرب الموارد). || دررالریح ؛ جای وزیدن باد. (منتهی الارب ). مهب و وزیدنگاه باد. (از اقرب الموارد). || هما علی درر واحد؛ یعنی بر قصدواحدی هستند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
درر. [ دِ رَ ] (ع اِ) ج ِ دِرّة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دِرّة شود. || زیادی و روانی شیر. (از اقرب الموارد).
جایی که درر باید جائی که غرر باید
معلوم غررداری مفهوم درر داری .
فرخی .
یا مگر زین نم پیوسته زمین گوهرزاد
همچو زاید صدف از باران پاکیزه درر.
فرخی .
اگرچه بحر به نعمت ز ابر هست فزون
کمینه چیز صدفهای پردرر دارد.
مسعودسعد.
بیخ زمین چو افسر شاهان پر از درر
شاخ شجر چو گوش عروسان ز گوشوار.
سنایی .
آن زلف درازش به بر خویش کشیدم
پس یک دو سه بوسه زدم آن درج درر بر.
سوزنی .
اما به حکم آنکه شاهزاده در حداثت سن و بدایت صبا بود، آن غرر و درر چون صبا می شمرد. (سندبادنامه ص 51).
جرعه ای بر زرّ و بر لعل و درر
جرعه ای بر خمر و بر نقل و ثمر.
مولوی .
در است لفظ سعدی ز فراز بحر معنی
چه کند به دامنی درکه به دوست بر نریزد.
سعدی .
نظر که با همه داری به چشم بخشایش
دررکه بر همه باری ز ابر کف کریم .
سعدی .
درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار
اگر سفینه ٔ حافظ رسد به دریائی .
حافظ.
در ایذاء ومطالبت وصیت می کرد تا اصداف کیایی ایشان از درر نعمت تهی گردانید. (المضاف الی بدایعالازمان ص 8). در ایذاء و مطالبت وصیت می کرد تا... اخلاف کدخدایی ایشان ازدرر ثروت خالی کرد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 8).
- درر دراری ؛ مرواریدهای درخشان .
|| زیادی و روانی شیر. (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
دُر#NAME?