کلمه جو
صفحه اصلی

حرمی

فرهنگ فارسی

عماره عتکی محدث وثقه است

لغت نامه دهخدا

حرمی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) ابن عمارةبن ابی حفصة، مکنی به أبی روح . تابعی است . مقاتل بن سلیمان از وی نقل کند. (وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 233).


حرمی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) ابن الهیثم . ابن الجوزی شعری از عمربن عبدالعزیز را بوسیله ٔ او نقل کرده است . (سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 226).


حرمی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) ابن حفص ، مکنی به ابوعلی . تابعی است .


حرمی. [ ح َ رَ می ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب است به حرم اﷲ از حیث ولادت یا اقامت بدانجا. ( سمعانی ). و بعضی گفته اند منسوب به حرم مکه چون از غیر نوع آدمی باشد: ثوب حرمی.

حرمی. [ ح ِ می ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به حرم مکه یا مدینه چون از نوع آدمی باشد: رجل حرمی.

حرمی. [ ح َ ما ] ( ع اِ ) حَرْمی ̍ واﷲ؛ به معنی اما واﷲ است ؛ یعنی سوگند با خدای.

حرمی. [ ح َ ما ] ( ع ص ) نعت است از حِرام. ج ، حَرامی ̍، حرام.

حرمی. [ ح َ رَ ] ( ع اِ ) سجاده. احرامی در تداول فارسی.

حرمی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) ابن الهیثم. ابن الجوزی شعری از عمربن عبدالعزیز را بوسیله او نقل کرده است. ( سیره عمربن عبدالعزیز ص 226 ).

حرمی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) ابن حفص ، مکنی به ابوعلی. تابعی است.

حرمی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) ابن عمارةبن ابی حفصة، مکنی به أبی روح. تابعی است. مقاتل بن سلیمان از وی نقل کند. ( وفیات الاعیان ابن خلکان ج 2 ص 233 ).

حرمی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) ابوعثمان الحرمی. ابن عبدربه داستانی از مجلس بحث و مفاخره میان معاویه و عده ای از بنی هاشم را از او نقل کرده است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 4 ص 91 شود.

حرمی.[ ح َ رَ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن اسحاق بن ابی خمیصة.

حرمی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) عبداﷲبن یزید، مکنی به ابوقلابه. مستوفی او را در عداد تابعان شمرده گوید به سال 104 هَ. ق. در شام نماند. ( تاریخ گزیده ص 246 ).

حرمی. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) عماره عتکی. محدث و ثقة است.

حرمی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) ابوعثمان الحرمی . ابن عبدربه داستانی از مجلس بحث و مفاخره ٔ میان معاویه و عده ای از بنی هاشم را از او نقل کرده است . رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 4 ص 91 شود.


حرمی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) عبداﷲبن یزید، مکنی به ابوقلابه . مستوفی او را در عداد تابعان شمرده گوید به سال 104 هَ . ق . در شام نماند. (تاریخ گزیده ص 246).


حرمی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) عماره ٔ عتکی . محدث و ثقة است .


حرمی . [ ح َ رَ ] (ع اِ) سجاده . احرامی در تداول فارسی .


حرمی . [ ح َ رَ می ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است به حرم اﷲ از حیث ولادت یا اقامت بدانجا. (سمعانی ). و بعضی گفته اند منسوب به حرم مکه چون از غیر نوع آدمی باشد: ثوب حرمی .


حرمی . [ ح َ ما ] (ع اِ) حَرْمی ̍ واﷲ؛ به معنی اما واﷲ است ؛ یعنی سوگند با خدای .


حرمی . [ ح َ ما ] (ع ص ) نعت است از حِرام . ج ، حَرامی ̍، حرام .


حرمی . [ ح ِ می ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حرم مکه یا مدینه چون از نوع آدمی باشد: رجل حرمی .


حرمی .[ ح َ رَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن اسحاق بن ابی خمیصة.


دانشنامه عمومی

حرمی، روستایی از توابع بخش مهاباد شهرستان اردستان در استان اصفهان ایران است.
این روستا در دهستان همبرات قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.


کلمات دیگر: