بیهوش از هوش شده
هوش رفته
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
هوش رفته. [ رَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) بیهوش. ازهوش شده. مقابل بهوش :
هوش رفته چو هوش یافته شد
سرش از تاب شرم تافته شد.
در تن هوش رفته آمد هوش.
هوش رفته چو هوش یافته شد
سرش از تاب شرم تافته شد.
نظامی.
چون ز گرمی گرفت مغزش جوش در تن هوش رفته آمد هوش.
نظامی.
کلمات دیگر: