کلمه جو
صفحه اصلی

نجاره

عربی به فارسی

درودگري , نجاري


فرهنگ فارسی

مخفف خوش نجاره یعنی اصیل در لغت عرب نجاره یعنی نژاد و اصل است و گمان می کنم در فارسی آنرا نجاره کرده اند بمعنی اصیل و نجیب است .

لغت نامه دهخدا

نجاره. [ ن ِ رَ / رِ ] ( ص ) مخفف خوش نجاره یعنی اصیل. در لغت عرب نِجار بمعنی نژاد و اصل است و گمان میکنم در فارسی آن را نجاره کرده اند و بمعنی اصیل و نجیب به کار برده اند، آنگاه که خوش نجاره گفته اند، و گاهی هم که نجاره تنها گفته اند همین معنی خواسته اند. ( از یادداشت مؤلف ) :
تو هیدخی وهمی نهی مخ
بر کره توسن نجاره.
منجیک.
و هزار اسب نجاره و هزار اسب تازی و هزار استر بروعی... ( ترجمه طبری بلعمی ).
آنکه تدبیر او سواری کرد
بر جهان نجاره توسن.
فرخی.
صد اسب تازی وسیصد نجاره
ز گوهر همچو گردون پرستاره.
( منسوب به فرخی ).
پیام آور فرودآمد ز باره
نه باره بلکه پیلی بد نجاره.
( ویس و رامین ).

نجارة. [ ن ِ رَ ] (اِخ ) آبکی است شور مقابل صفینه . (منتهی الارب ). در دوروزه راه از مکه . (معجم البلدان ).


نجارة. [ ن ِ رَ ] (ع اِمص ) درودگری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (مهذب الاسما). حرفه ٔ نجار. (المنجد).


نجارة. [ ن ُ رَ ] (ع اِ) تراشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تراشه ٔ چوب . (ناظم الاطباء). آنچه هنگام نجاری و تراشیدن چوب به زمین ریزد. (از المنجد).



کلمات دیگر: