کرزن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کرزن . [ ک َ زَ / ک ِ زِ ] (ع اِ) تبر بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبر یک سر. (مهذب الاسماء). تبر بزرگ و ابن سیده گفته تبر یک سر. (از اقرب الموارد). کِرزین . (از اقرب الموارد). ج ، کَرازِن ، (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) کَرازین . (از اقرب الموارد).
کرزن. [ ک َ زَ] ( اِ ) نیم تاج مرصعی بوده است که ملوک پیشین از بالای سر خود به جهت تیمن و تبرک می آویخته اند و گاهی نیزبر سر می نهاده اند. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به گرزن شود. || تاجی را نیز گویند که از دیبا دوخته باشند و با کاف فارسی هم آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ) : ندیمان و غلامانش پای کوفتند با کرزنها بر سر. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به گرزن شود. || زنبیل. ( برهان ) ( آنندراج ). || در عربی میان سر و فرق سر را خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ).صاحب السامی می نویسد: میان افسر اما در تاج العروس این معنی نیست. ( یادداشت مؤلف ). || نوعی کلاه که زنان بغداد بر سر می نهند. ( دزی ج 2 ص 455 ).
کرزن . [ ک َ زَ] (اِ) نیم تاج مرصعی بوده است که ملوک پیشین از بالای سر خود به جهت تیمن و تبرک می آویخته اند و گاهی نیزبر سر می نهاده اند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گرزن شود. || تاجی را نیز گویند که از دیبا دوخته باشند و با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ) : ندیمان و غلامانش پای کوفتند با کرزنها بر سر. (تاریخ بیهقی ). رجوع به گرزن شود. || زنبیل . (برهان ) (آنندراج ). || در عربی میان سر و فرق سر را خوانند. (برهان ) (آنندراج ).صاحب السامی می نویسد: میان افسر اما در تاج العروس این معنی نیست . (یادداشت مؤلف ). || نوعی کلاه که زنان بغداد بر سر می نهند. (دزی ج 2 ص 455).