دهی است چهار فرسخ در جنوب مشرق شمیل
سرخان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سرخان . [س َ ] (اِخ ) نام یک ایرانی اصیل . (ولف ) :
یکی پارسی بود بس نامدار
که سرخانش خواندی همی شهریار.
یکی پارسی بود بس نامدار
که سرخانش خواندی همی شهریار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 227).
سرخان . [ س َ ] (اِخ ) دهی است چهار فرسخ در جنوب مشرق شمیل . (فارسنامه ٔ ناصری ).
سرخان. [س َ ] ( اِخ ) نام یک ایرانی اصیل. ( ولف ) :
یکی پارسی بود بس نامدار
که سرخانش خواندی همی شهریار.
سرخان. [ س َ ] ( اِخ ) دهی است چهار فرسخ در جنوب مشرق شمیل. ( فارسنامه ناصری ).
یکی پارسی بود بس نامدار
که سرخانش خواندی همی شهریار.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 227 ).
سرخان. [ س َ ] ( اِخ ) دهی است چهار فرسخ در جنوب مشرق شمیل. ( فارسنامه ناصری ).
دانشنامه عمومی
سرخان (ارزوئیه). سرخان (بافت)، روستایی از توابع بخش ارزوئیه شهرستان بافت در استان کرمان ایران است.
این روستا در دهستان صوغان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۷۸ نفر (۹۷خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان صوغان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۷۸ نفر (۹۷خانوار) بوده است.
wiki: سرخان (ارزوئیه)
گویش مازنی
۱اسب سفید ۲نام اسب یا قاطر حنایی رنگ
/serKhaan/ اسب سفید - نام اسب یا قاطر حنایی رنگ
کلمات دیگر: