کلمه جو
صفحه اصلی

قیار

لغت نامه دهخدا

قیار. [ ق َی ْ یا ] ( ع ص ) قیرفروش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).صاحب القیر. دارای قیر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). سازنده یا فروشنده قیر. ( از معجم البلدان ).

قیار. [ ق َی ْ یا ] ( اِخ ) موضعی است بین رقة و رصافه هشام بن عبدالملک. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

قیار. [ ق َی ْ یا ] ( اِخ ) درب القیار. محله ای است بزرگ و مشهور ببغداد. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

قیار. [ ق َی ْ یا ] ( اِخ ) مشرعةالقیار. آب خوری است به کرانه فرات. ( منتهی الارب ).

قیار. [ ق َی ْ یا ] ( اِخ )چاهی است مر بنی عجل را نزدیک واسط. ( منتهی الارب ).

قیار. [ ق َی ْ یا ] (اِخ ) درب القیار. محله ای است بزرگ و مشهور ببغداد. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


قیار. [ ق َی ْ یا ] (اِخ ) مشرعةالقیار. آب خوری است به کرانه ٔ فرات . (منتهی الارب ).


قیار. [ ق َی ْ یا ] (اِخ ) موضعی است بین رقة و رصافه هشام بن عبدالملک . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


قیار. [ ق َی ْ یا ] (اِخ )چاهی است مر بنی عجل را نزدیک واسط. (منتهی الارب ).


قیار. [ ق َی ْ یا ] (ع ص ) قیرفروش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).صاحب القیر. دارای قیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سازنده یا فروشنده ٔ قیر. (از معجم البلدان ).


گویش مازنی

/ghiyaar/ در ردیف قرار گرفته – مرتب

در ردیف قرار گرفته – مرتب



کلمات دیگر: