کلمه جو
صفحه اصلی

زونک

لغت نامه دهخدا

زونک. [ زَ ن َ ] ( ع ص ) زن شتاب پیشی و سبقت گرفته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

زونک. [ زَ وَن ْ ن َ ] ( ع ص ) ( از «زن ک » ) پست بالای متکبر زشت روی و آنکه خود را زائد از قدر خود شناسد و در اطوار خود چنان بنماید که خیر و نیکویی دارد و حال آنکه نداشته باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کوتاه بالا زشت روی خرامان رفتار، یا مرد متکبر و لاف زن . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد کوتاه خرامان رفتار که رتبه و درجه خود را بلند می کند و همیشه در شگفت است و با آنکه خیر و نیکویی در وی نیست خود را نیکو می پندارد. ( ناظم الاطباء ).

زونک . [ زَ ن َ ] (ع ص ) زن شتاب پیشی و سبقت گرفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


زونک . [ زَ وَن ْ ن َ ] (ع ص ) (از «زن ک ») پست بالای متکبر زشت روی و آنکه خود را زائد از قدر خود شناسد و در اطوار خود چنان بنماید که خیر و نیکویی دارد و حال آنکه نداشته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کوتاه بالا زشت روی خرامان رفتار، یا مرد متکبر و لاف زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد کوتاه خرامان رفتار که رتبه و درجه ٔ خود را بلند می کند و همیشه در شگفت است و با آنکه خیر و نیکویی در وی نیست خود را نیکو می پندارد. (ناظم الاطباء).


گویش مازنی

/zevoonek/ زبانه – کلون در

زبانه – کلون در



کلمات دیگر: