کلمه جو
صفحه اصلی

شنک

لغت نامه دهخدا

شنک. [ ش ِ ] ( هندی ، اِ ) نام حلزون به زبان هندی. ( الجماهر ص 1 ). حلزون ملتوی که هنگام سوار شدن بر پیل در آن بدمند و آن را بفارسی سپیدمهره نامند. ( از ماللهند ص 55، 79، 171 ) : وفی بحرها [ بحر هرکند ] اللؤلؤ و الشنک و هو هذا البوق الذی ینفخ فیه مما یدخرونه. ( اخبار الصین و الهند ص 4 ). || نوعی بوق که از شنک سازند.

گویش مازنی

/shennak/ زردآلو

زردآلو


پیشنهاد کاربران

شنک به معنی زمینی کوچک که در محل برخورد دو رود خانه از تجمع شنهایی که آب در آن محل بجا گذاشته . شنزار کوچک در محل تداخل دو رود . بطور کلی به معنی شنزار با مساحت کم
شنزار ک ( کوچک ) = شنزارک
روان شده شنزارک در گویش که میشود " شنک "

شَنـِک ( Shanek ) :در زبان بلوچی یعنی بزغاله


کلمات دیگر: