کلمه جو
صفحه اصلی

روسم

لغت نامه دهخدا

روسم. [ رَ س َ ] ( ع اِ ) مهری که بدان سرهای خم را و مانند آنرا مهر کنند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || مهر چوبی بزرگ که بدان غله را در انبارمهر کنند. ( ناظم الاطباء ). مهر خرمن. ( مهذب الاسماء ). || علامت و نشان. || آیین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || بلا.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بلا و سختی. ( ناظم الاطبا ).

روسم. [ ] ( اِخ ) یکی از حکما که در صنعت کیمیا ( زرسازی ) بحث کرده و بعمل اکسیر تام دست یافته. ( ابن الندیم از یادداشت مؤلف ).

روسم . [ ] (اِخ ) یکی از حکما که در صنعت کیمیا (زرسازی ) بحث کرده و بعمل اکسیر تام دست یافته . (ابن الندیم از یادداشت مؤلف ).


روسم . [ رَ س َ ] (ع اِ) مهری که بدان سرهای خم را و مانند آنرا مهر کنند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || مهر چوبی بزرگ که بدان غله را در انبارمهر کنند. (ناظم الاطباء). مهر خرمن . (مهذب الاسماء). || علامت و نشان . || آیین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بلا.(منتهی الارب ) (آنندراج ). بلا و سختی . (ناظم الاطبا).


گویش مازنی

/roossem/ رستم – نامی برای مردان

رستم – نامی برای مردان



کلمات دیگر: