کلمه جو
صفحه اصلی

تداعی گرایی

دانشنامه عمومی

تداعی گرایی (انگلیسی: Associationism) ایده ای است که می گوید حضور یک رویداد یا تجربه در ذهن موجب می شود رویداد یا تجربه دیگری که به آن شباهت دارد، در ذهن تداعی شود.
فرض کنید فردی یک میوه ترش را که باعث ترشح زیاد بزاق دهان می شود، بخورد. این تجربه در ذهن او باقی می ماند. حال پس از مدتی اگر همان شخص یک فرد دیگر را در حال خوردن یک میوه ترش ببیند یا به یاد آن میوه ترش بیفتد، ممکن است باز هم در دهانش بزاق ترشح شود.
به باور این مکتب، محتوای ذهن از هم خوانی اندیشه ها و تصورات تشکیل شده است. تصوراتی که قالب های خیال را می سازند، اساساً از راه ادراک حسی و حواس مختلف حاصل می شوند. تصوراتی که هم زمان باشند، بدون توجه به نوعشان زودتر تداعی می شوند تا آنها که با اختلاف زمانی و گسسته به ذهن می رسند. مکتب تداعی گرایی قائل به تفاوت های ذاتی ارثی در ذهن نیست و فقط تجربه را ملاک ایجاد تفاوت های فردی می داند. نتیجه ای که از این مکتب می توان به دست آورد این است که ادعا می کند: «نوع تجربه خاص، موجب تفاوت بین افراد است؛ نه عوامل دیگر».
تداعی گرایی که امروزه با نام یادگیری از راه شرطی سازی شناخته می شود روش و نظریه ای است که برای اولین بار و بطور واضح از ارسطو در ۳۸۴ تا ۳۲۲ (ق. م) شروع شد. در واقع ارسطو فیلسوف یونانی بود که با طرح یادگیری و یادآموزی از طریق هم آیی، همانندی و پادآیی (تضاد) میان رویدادها، بنیاد تداعی گرایی را استوار نمود.

دانشنامه آزاد فارسی

تداعی گرایی (associationism)
(یا: پی آیند انگاری) نظریه ای در روان شناسی، که بر پایۀ آن ذهن از طریق تداعی و ترکیب عناصر ساده و تحویل ناپذیر مطالب را می آموزد. ارسطو معتقد بود که ذهن به چهار روش تصوری را به تصور (یا اندیشه ای را به اندیشۀ) دیگر ربط می دهد: شباهت (پرتقال و لیمو)، تفاوت (سرد و گرم)، مجاورت زمانی (طلوع آفتاب و بانگ خروس) و مجاورت مکانی (فنجان و نعلبکی). جان لاک و دیوید هیوم، فیلسوفان تجربه گرای بریتانیایی، بر اهمیت ادراکات حسی در تداعی گرایی تأکید کردند. در قرن ۱۹ فیلسوفان دیگری چون دیوید هارتلی، جان استوارت میل و اَلگزاندر بین، تدوین نظریه های تداعی گرایی را پی گرفتند و مکتب تداعی گرایی را در روان شناسی ایجاد کردند. دیگر قوانین این مکتب، علاوه بر چهار قانون اصلی ارسطو برای تداعی، عبارت اند از شدت، جدایی ناپذیری، و تکرار. کتاب تحلیل پدیده های ذهن انسان (۱۸۲۹)، اثر جیمز میل، بازتابندۀ اوج اهمیت و نفوذ تداعی گرایی بود. پیدایش روان شناسی تجربی جدید، در اواخر قرن ۱۹، به تعدیل مجدد مفهوم تداعی گرایی منجر شد. عناصرِ تحویل ناپذیرِ تداعی کنندۀ یکدیگر، از آن پس، محرک و پاسخ نامیده شدند. ممکن است محرکی، پاسخ یا محرک دیگر را تداعی کند، یا پاسخی با پاسخ دیگر، یا یک ترکیب محرک پاسخ با ترکیب محرک پاسخی دیگر تداعی کنندۀ یکدیگر باشند. همۀ روان شناسان سرشناس رفتارگرا از ساختکار تداعی گرایی استفاده کرده اند. هرچند رفتارگرایان معتقدند که همۀ فرآیندهای فکری را می توان بر اساس ارتباط محرک و پاسخ تبیین کرد، روان شناسان دیگر به هیچ وجه این رویکرد را، برای توجیه تفکر خلاق و رفتار کلامی، کارآمد نمی دانند.


کلمات دیگر: