کلمه جو
صفحه اصلی

ابوالمهاجر

لغت نامه دهخدا

ابوالمهاجر. [ اَ بُل ْ م ُ ج ِ ] (اِخ ) مولی بنی کلاب . تابعی است و از ابن عباس روایت کرده است .


ابوالمهاجر. [ اَ بُل ْ م ُ ج ِ ] ( اِخ ) محدث است. او از عطاء خراسانی و از وی جعفربن برقان روایت کرده است.

ابوالمهاجر. [ اَ بُل ْ م ُ ج ِ ] ( اِخ ) مولی بنی کلاب. تابعی است و از ابن عباس روایت کرده است.

ابوالمهاجر. [ اَ بُل ْ م ُ ج ِ ] ( اِخ ) مولی مسلمةبن مخلد انصاری. آنگاه که مسلمه از دست معاویه ولایت مصر و افریقیه داشت او ابوالمهاجر را مأمور افریقیه کرد. و بزمان یزیدبن معاویة بجای عقبةبن نافع خود به استقلال والی افریقیه گردید و فتوحات اسلام را توسعه بخشید و تلمسان را او تسخیر و ضبط کرد.

ابوالمهاجر. [ اَ بُل ْ م ُ ج ِ ] (اِخ ) محدث است . او از عطاء خراسانی و از وی جعفربن برقان روایت کرده است .


ابوالمهاجر. [ اَ بُل ْ م ُ ج ِ ] (اِخ ) مولی مسلمةبن مخلد انصاری . آنگاه که مسلمه از دست معاویه ولایت مصر و افریقیه داشت او ابوالمهاجر را مأمور افریقیه کرد. و بزمان یزیدبن معاویة بجای عقبةبن نافع خود به استقلال والی افریقیه گردید و فتوحات اسلام را توسعه بخشید و تلمسان را او تسخیر و ضبط کرد.



کلمات دیگر: