کلمه جو
صفحه اصلی

ابوالمنی

لغت نامه دهخدا

ابوالمنی . [ اَ بُل ْ م ُ نا ] (ع اِ مرکب ) رسول دعوت . (مهذب الاسماء) (المرصع) (السامی فی الأسامی ).


ابوالمنی. [ اَ بُل ْ م ُ نا ] ( ع اِ مرکب ) رسول دعوت. ( مهذب الاسماء ) ( المرصع ) ( السامی فی الأسامی ).

ابوالمنی. [ اَ بُل ْ م ُ نا ] ( اِخ ) ابونصر حفاظ معروف به کوهین عطار اسرائیلی هارونی. او راست : منهاج الدکان فی الطب که 658 هَ. ق. در قاهره برای پسر خویش نوشته و آن را از دستور مارستانی و عده ای اقرباذانیات مختارة مانند ارشاد و مکی و اقرباذین ابن التلمیذ و غیره التقاط کرده است.

ابوالمنی . [ اَ بُل ْ م ُ نا ] (اِخ ) ابونصر حفاظ معروف به کوهین عطار اسرائیلی هارونی . او راست : منهاج الدکان فی الطب که 658 هَ . ق . در قاهره برای پسر خویش نوشته و آن را از دستور مارستانی و عده ای اقرباذانیات مختارة مانند ارشاد و مکی و اقرباذین ابن التلمیذ و غیره التقاط کرده است .



کلمات دیگر: