جایز دانستن بمصلحت دیدن پسندیده و مطلوب داشتن مجاز شمردن
روا دیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
روا دیدن. [ رَ دی دَ ] ( مص مرکب ) جایز دانستن.بمصلحت دیدن. پسندیده و مطلوب داشتن. مجاز شمردن. روا داشتن. رجوع به روا داشتن و روا شود :
که شهری خنک بود و روشن هوا
از آنجاگذشتن ندیدی روا.
ندیدند جنگ هوا را روا.
بر او برگذشتن ندیدی روا.
نه آزار یوسف روا دید نیز.
بر مگسی خوب نیست ضربت فرهاد.
که شهری خنک بود و روشن هوا
از آنجاگذشتن ندیدی روا.
فردوسی.
سر باره دژ بد اندر هواندیدند جنگ هوا را روا.
فردوسی.
چنان پروریدش که باد هوابر او برگذشتن ندیدی روا.
فردوسی.
نه آزار زن جست رای عزیزنه آزار یوسف روا دید نیز.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
نیز نبینم روا اگر نه بگویمت بر مگسی خوب نیست ضربت فرهاد.
ناصرخسرو.
پیشنهاد کاربران
روادید: برگه ای که نشان میدهد آن کشور روا دیده است که آن کس به آنجا برود. از روا دیدن چیزی
روا دیدن: روا دانستن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۶۹ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۶۹ ) .
کلمات دیگر: