هوس کردن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( مصدر ) آرزومند شدن میل یافتن : عروس گل در هودج زمردنی عنچه گلستان و هوس نوای هزار دستان میکرد.
لغت نامه دهخدا
هوس کردن. [ هََ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) هوس داشتن. در هوس افتادن. خواستن. خواهانی و آرزو کردن :
چنان به پای تو در مردن آرزومندم
که زندگانی خویشم چنان هوس نکند.
به آخر بخوردند کرمان سرم.
چنان به پای تو در مردن آرزومندم
که زندگانی خویشم چنان هوس نکند.
سعدی.
هوس کرده بودم که کرمان خورم به آخر بخوردند کرمان سرم.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
دنگ ( کسی ) گرفتن
دقیقه
ساعت
ساعت
کلمات دیگر: