to make available, to bring about, to obtain, to collect
فراهم کردن
فارسی به انگلیسی
afford, accommodate, feed, furnish, procure, provide, raise, stock, supply
فارسی به عربی
احصل علیه , اصبح , میراث
مترادف و متضاد
ربودن، رسیدن، تحصیل کردن، بدست اوردن، حاصل کردن، تهیه کردن، زدن، فهمیدن، فراهم کردن، کسب کردن، تصرف کردن
متراکم کردن، جمع کردن، گرد اوردن، فراهم اوردن، وصول کردن، فراهم کردن، جمع اوری کردن، مدون کردن
تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن
بدست اوردن، حاصل کردن، گرفتن، فراهم کردن
گرد اوردن، فراهم کردن، رژه رفتن، فراهم امدن، دسته دسته شدن
ایجاد کردن، ساختن، فراهم کردن، خلق کردن، افریدن، ناگهان ایجاد شدن، سرشتن
جدول کلمات
مهیا, تامین, تمهید
پیشنهاد کاربران
جمع آوری کردن
جمع کردن
جمع کردن
فراهم آوردن
حاصل کردن
تیار کردن
دست و پا کردن ، جور کردن ، ردیف کردن
تدارک
bring together
کلمات دیگر: