کلمه جو
صفحه اصلی

قادر بودن


برابر پارسی : توانستن

فارسی به انگلیسی

can, authorize, empower, enable

can


فارسی به عربی

قادر , قد
یستطیع

قادر , قد


مترادف و متضاد

can (فعل)
قادر بودن، قدرت داشتن، امکان داشتن، در قوطی ریختن، زندان کردن، اخراج کردن، توانایی داشتن

may (فعل)
قادر بودن، امکان داشتن، توانایی داشتن، میتوان، ایکاش

فرهنگ فارسی

توانستن توانا بودن

لغت نامه دهخدا

قادر بودن. [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) توانستن.توانا بودن. توانائی داشتن. || مسلّط بودن : و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هفتم بر زبان خویش قادر بودن. ( کلیله و دمنه ).

پیشنهاد کاربران

be able to


کلمات دیگر: