کلمه جو
صفحه اصلی

فرض کردن


برابر پارسی : انگاردن، انگاشتن، پنداشتن، گمان بردن

فارسی به انگلیسی

assume, hypothesize, posit, presume, say, suppose, understand, to suppose(b) after a concrete noun where it means to changeto or to make, to suppose, to assume, to grant

to suppose, to assume, to grant


to suppose(b) after a concrete noun where it means 'to changeto' or 'to make


assume, hypothesize, posit, presume, say, suppose, understand


فارسی به عربی

احکم , افترض , تخیل , شمعة , هدف

مترادف و متضاد

reckon (فعل)
شمردن، حساب پس دادن، فرض کردن، عقیده داشتن، خیال کردن، محسوب داشتن، روی چیزی حساب کردن، گمان کردن

adjudge (فعل)
دانستن، فرض کردن، فتوا دادن، داوری کردن، محکوم کردن، با حکم قضایی فیصل دادن

assume (فعل)
فرض کردن، وانمود کردن، بخود بستن، گرفتن، بعهده گرفتن، انگاشتن، بخود گرفتن، پنداشتن، تقبل کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن

presume (فعل)
فرض کردن، عقیده داشتن، مسلم دانستن، احتمال کلی دادن

consider (فعل)
فرض کردن، سنجیدن، رسیدگی کردن، مطرح کردن، تفکر کردن، ملاحظه کردن، تعمق کردن

suppose (فعل)
فرض کردن، انگاشتن، پنداشتن، خیال کردن، گمان کردن

deem (فعل)
فرض کردن، پنداشتن، عقیده داشتن، خیال کردن

guess (فعل)
تخمین زدن، فرض کردن، حدس زدن، خیال کردن

imagine (فعل)
فرض کردن، انگاشتن، پنداشتن، تفکر کردن، تصور کردن، حدس زدن

repute (فعل)
شمردن، فرض کردن، اوازه داشتن، شهرت داشتن

hypothesize (فعل)
فرض کردن، برانگاشتن

posit (فعل)
فرض کردن، ثابت کردن، قرار دادن

فرهنگ فارسی ساره

انگاشتن، پنداشتن


واژه نامه بختیاریکا

همه داشتن

پیشنهاد کاربران

انگار کردن

ظن بردن

گرفتن

گیرم که شما علامه هستید ، . . . . . . . . . . . . . . . . . .

تفکر در مورد آینده

بر خود فرض کردن = به خود واجب کردن
فرض = واجب


کلمات دیگر: