تآکل
فرساییدن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
ساییدن، فاسد کردن، خوردن، ساییده شدن، فرساییدن
فرهنگ فارسی
( فرسود فرساید خواهد فرسود بفرسا ( ی ) فرساینده فرسوده فرسایش ) ۱ - ( مصدر ) ساییدن مالیدن ۲ - کهنه کردن ۳ - پوسیده کردن ۴ - زدودن ۵ - محو کردن نابود کردن ۶ - کاستن کم کردن ۷ - لگد زدن ۸ - آزار رسانیدن اذیت کردن ۹ - ( مصدر ) ساییده شدن ۱٠ کهنه شدن ۱۱ - پوسیده شدن ۱۲ - عاجز شدن مانده گشتن .
فرهنگ معین
(فَ دَ ) (مص م . ) فرسودن .
لغت نامه دهخدا
فرساییدن. [ ف َ دَ ] ( مص ) فرسودن. ( یادداشت به خط مؤلف ). فرسائیدن :
نه گشت ِ زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش.
دو روز و دو شب روی ننمایدا
همانا ز گردش بفرسایدا.
چو بی حد و مر بشمرد سالیان را.
نه گشت ِ زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش.
فردوسی.
|| فرسوده شدن : دو روز و دو شب روی ننمایدا
همانا ز گردش بفرسایدا.
فردوسی.
چه گویی که فرساید این چرخ گردان چو بی حد و مر بشمرد سالیان را.
ناصرخسرو.
رجوع به فرسائیدن شود.فرسائیدن. [ ف َ دَ ] ( مص ) فرساییدن. فرسودن. فرسوده کردن. رجوع به فرساییدن شود.
فرهنگ عمید
= فرسودن
فرسودن#NAME?
کلمات دیگر: